🌷🌷 ✳.....من هم مثل شما ايراني هستم، اهل شيراز و پدرم از علماي اين شهربوده 🔆مي خواستم با شما كه هموطن من هستي آشنا بشم.لبخندي زد و گفت: ❇من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت. 💟اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدررابطه ي ما نزديك شد كه آقا هادي رازهايش را به من مي گفت. 🔘مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش مي گفتند اين جوان طلبه ي سخت كوشي است، اماشهريه نمي گيرد. 🔗يك بار گفتم: آخه براي چي شهريه نميگيری ❓ 📌گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده كنم. گفتم: خب خرجي چي كار ميكني❓ 🌟خنديد و گفت: مي گذرونيم...يك روز هادي آمد و گفت: اگه كسي كار لوله كشي داشت بگو من انجام ميدم ‼بدون هزينه. فقط تو روزهاي آخر هفته. گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم ⚫وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايدبپردازند. 🔵گفتم: خيلي خوبه، براي اولين كار بيا خونه ي ما!ساعتي بعد هادي با يك گاري آمد! ⭕ وسايل لوله كشي را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشي براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند. 🌀در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزي نخورد.هر چه به او اصرار كرديم بي فايده بود. ✴ البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادي يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم مي شناختيم 🔲 هيچ مزدي براي لوله كشي خانه ي مردم نجف نمي گرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نمیخورد ⬅ادامه دارد 📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری ✍ ادامه دارد ... 🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃 https://splus.ir/rostmy 🍃🌹🍃