همونجا که سید علی قاضی تو کهکشان نیستی میگن : روز و شب در آرزویِ محبوس در سینه‌ام میسوختم و در هر فراغتی که برایم ممکن میشد دورکعت نماز میخواندم ؛ دست به سوی آسمان بلند میکردم و فراهم شدن سفر به نجف را از خداوند میخواستم . .