🌷 سلام خاطره من از نماز سال دوم دانشگاه بودم واز اصفهان میرفتم تهران امتحانات پایان ترم بود وبرف زیادی باریده بود وبه اتوبوسها اجازه نمیدادند که برند تو جاده فقط یک اتوبوس بود که اجازه سفر گرفت ومن هم باهمون اتوبوس رفتم به سمت تهران همه جا یخبندان بود وما فقط تو جاده بودیم خیلی ترسناک بود بارش برف وزمین یخ زده وتاریکی ماشین دیگه ای هم نبود برای نماز صبح که نگه داشت اتوبوس هیچکس پیاده نشد نه ابی برای وضو بود نه جایی که بشه تیمم کرد من تک وتنها از اتوبوس پیاده شدم همه‌جا تاریک یه جا پیدا کردم که یکمی خشک باشه بتونم تیمم کنم بلاخره یه تیمم کردم وسریع نمازم رو خوندم خیلی نگران بودم که اتوبوس بره وجا بمونم من یک زن تنها پیاده شده بودم از اتوبوس اون شب خیلی استرس داشتم نماز با حضور قلب که نبود با تیمم رو جایی که اصلا نمیدونم صحیح بوده یا نه اما خدارو شکر که ترس باعث نشد تکلیفی را که خدا قرار داده انجام ندم ‌