سلام آموزش هاتون رو که می خونم یاد اتفاقات اوایل ازدواج داییم می افتم. زنداییم همیشه می رفت روی اعصاب داییم و همه ش هم کتک می خورد. یعنی من که یه دختر بودم کشش زبون تیز و بد ایشون رو نداشتم چه برسه به یه مرد که برای خودش غروری داره. یه بار دلخور بود و اومده بود خونه مون. می گفت زن اگه غذا بلد نباشه درست کنه، کم کم یاد می گیره. اگه خونه داری بلد نباشه می تونه کم کم یاد بگیره. اینا برای زندگی اون قدر مهم نیستن. به زن من اون چیزایی که باید یاد می دادن یاد ندادن. الان هم زندگیشون به جایی رسیده که دیگه داییم دل و دماغ کار کردن هم نداره. با قرض زندگیش رو می گذرونه. دیگه زنش هم کتک نمی زنه ولی اکثر شب ها رو خونه خواهراش می گذرونه و بارها دیدم وقتی زنداییم بهش زنگ می زنه جواب تلفنش رو نمی ده مگه اینکه ناچار بشه. آخه زنداییم بنده خدا صحبت کردن با مرد رو هم بلد نیست. پشت تلفن صدای تحکمی و بازخواستیش به گوش آدم می رسه. داییم هر کاری هم بلده. پیمانکاره، جوشکاری بلده، سفیدکاری بلده، نجاری، تعمیر وسایل برقی. حتی یه مدت پیش یه دکتر طب سنتی می رفت و این کارها رو هم یاد گرفت و خیلی کارهای دیگه. یه زن می تونه با زبونش کاری بکنه که از مرد همه فن حریف کسی رو بسازه که دیگه دل و انگیزه ای برای کار کردن نداشته باشه. یه مدت فکر می کردم مردها خیلی موجودات بدجنسی هستن ولی الان به این نتیجه رسیدم که خیلی از وقت ها زن ها، مردها رو تبدیل به همچین موجوداتی می کنن از خانم ها خواهش می کنم قدر زندگیشون رو بدونن که اگه واقعا با همسرشون درست برخورد کنن، مردها پتانسیل های بالایی دارن