تو خودت! مدعي دوستي و مهر شديدي که به هر شعر جديدي، ز هجران و غمم ناله سرايي ، تو کجايي؟ تو که يک عمر سرودي «تو کجايي؟» تو کجايي؟ باز گويي که مگر کاستي اي بُد ز امامت ، ز هدايت ، ز محبت ، ز غمخوارگي و مهر و عطوفت تو پنداشته اي هيچ کسي دل نگران تو نبوده؟ چه کسي قلب تو را سوي خداي تو کشانده؟ چه کسي در پي هر غصه ي تو اشک چکانده؟ چه کسي دست تو را در پس هر رنج گرفته؟ چه کسي راه به روي تو گشوده؟ چه خطرها به دعايم ز کنار تو گذر کرد چه زمان ها که تو غافل شدي و يار به قلب تو نظر کرد... و تو با چشم و دل بسته فقط گفتي... تو کجايي!؟ و اي کاش بيايي! هر زمان خواهش دل با نظر يار يکي بود، تو بودي... هر زمان بود تفاوت ، تو رفتي ، تو نماندي. خواهش نفس شده يار و خدايت ، و همين است که تاثير نبخشند به دعايت ، و به آفاق نبردند صدايت و غريب است امامت من که هستم ، تو کجايي؟ تو خودت ! کاش بيايي به خودت کاش بيايي...! 😔😔 @tanhamasir_semnan