تنها مسیری های استان کرمان
#روایت_کرمان
🥀 ناراحت بود ☎️تلفنم زنگ خورد‌. گذاشتمش روی بی صدا و چپه اش کردم روی میز تا چشمم بهش نیفتد‌. هر دو دقیقه یکبار یکی زنگ میزد ک سالمی؟ من هم باید جان میکندم تا بگویم آره دلم درد میگرفت از این ک جزو شهدا نبوده ام. از این ک یک‌جایی یکهو یک عده را خریده اند و من جزوشان نبوده ام. حتی دلم نمیخواست توی مجازی و کانال های گوشی بگردم. هر یک ساعت آمار بیشتری از شهدا گزارش میشد‌ و بیشتر دلم میگرفت. اول بیست تا، بعد چهل تا، بعدتر ۵۰ و بعد ۷۰ و بعد... حال همه ایران خراب بود از این اتفاق ولی منی ک کرمان بودم مسوولیتم فرق میکرد. از هتل زدم بیرون. نفس کشیدن سخت بود برایم. جایی را بلد نبودم. نقشه گوشی را باز کردم. همان موقع مامان زنگ زد. 📞نمیشد این یکی را جواب ندهم: _سلام مادر +کجایی ننه _همین جام،کرمان +مواظب خودت باش. دیشب خواب حاج قاسمو دیدم که با دوتا خانم با چادر مشکی اومده بودن خونمون. از صورتش معلوم بود خیلی ناراحته‌. اولش گفتم خداروشکر حتما سلامی ک به حاج قاسم رسوندمو قبول کرده. اما حالا... بغض نگذاشت حرفش را بزند. خبر سلامتی ام را دادم و زود خداحافظی کردم‌. 🔰از حرف های مامان رفتم توی فکر. فقط رفتن به میدان و محل شهادت حالم را خوب میکرد‌. وسط راه رسیدم به بیمارستان فاطمه الزهرا‌. جلوی بیمارستان چند نفر پاسدار ایستاده بودند و ده بیست نفر هم زن و مرد. یک امنیتی هم بود که حواسش باشد کسی دست از پا خطا نکند. اتفاقی صدایشان را شنیدم. 💠یک پیرمرد و پیرزن با خانمی صحبت میکردند: _ دایی با دخترش اونجا بود. الان در به در داریم دنبالشون میگردیم. _ باباجان دایی که عکسشو نشونم داده بودین رو تو بیمارستان افضلی دیدیم. حالش خوب بود نگران نباش. _دخترش چی؟ _چند سالش بود؟ _۴، ۵ ساله بود _نگران نباش حتما پیدا میشه. طوریش نیست. تو این حجمه رفت و آمد حتما گم شده. حالا که یکم همه چی آروم شده کم کم گمشده ها پیدا میشن. پیرزن دست به دامن پیرمرد شد:حاجی من طاقت ندارم یکاری بکن. اشک هاش پخش شده بود بین چروک های صورتش. پیر مرد تکیه زد به عصا و رفت سمت نگهبانی تا بلکه التماس افاقه کند و بتواند برود سراغی بگیرد. اسم گمشده را پرسیدند و پیرمرد جواب داد. یکهو فشار دستش رو عصا بیشتر شد و دست دیگرش آرام رفت سمت سر بی مویش... اسم دختربچه توی لیست مجروحان بود. 📝 نوشته زهرا امینی برگرفته از متن محمود بخشی __________ 📌کانال ، هر شب روایتی متفاوت را برای شما دارد ✉️دوستان خود را به این کانال دعوت کنید👇 🔗https://eitaa.com/Tanhamasirkerman