خاطره
ماه رمضان سفره افطاری حال وهوای خودش را دارد .
اما برای خانواده های شهدا ،عجیب ترین بغض ها را خانواده پنج نفره اسماعیل بعد از شهادتش ، چهار نفره می نشستند دور سفره ، بدون بابا!
اما یک شب از این ماه متفاوت بود ، با بقیه ؛ با خانواده های شهدا مهمان حاج قاسم شدند. حاجی خودش کنار تک تک خانواده ها می رفت واحوال می پرسید :
_حسین جان خوبه؟ فاطمه خانوم ، زینب جان !
اسم بچه ها یادش بود.
وقتی تشکر همسر شهیداسماعیل را از دعوت شنید گفت:
_شما هم دعوت کنید ما می آییم! حسین آقا زنگ بزند من می آیم !
همسر شهید متعجب پرسید:
_واقعا می آیید؟
_بله اگر حسین جان زنگ بزنند ، من می آیم!
واقعا هم حسین زنگ زد، یکی ، دوبار ؛ اما حاجی ایران🇮🇷 نبود.
تااین که یک روز تلفن خانه زنگ خورد.
_ حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما می آیم.
خانه و اهلش به شور افتادند. دوباره تلفن زنگ خورد :
_مهمان شما فقط حاج قاسم است. برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاجی قاسم گفتند ناهار ساده باشد.
یک نهار شمالی ، یک خانواده خوشحال . سه فرزند شهید ، یک بانوی شهید پرور و یک فرمانده بی نظیر.
حاجی تنها آمد. بدون محافظ . با بچه ها گرم گرفت ؛ خاطره ها داشت از پدرشان . از یاری رساندن به کودکان ترسیده و زن های بی پناه . از زیرورو کردن مکان ها برای یافتن غذا و نفت برای نجات جان کوچک و بزرگ سوریه!
حاجی همراه بچه ها بغض می کرد و می خندید.
📚منبع: کتاب "حاج قاسم
#در_محضر_سردار_کریمان
@Tanhamasirikerman