﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یعقوب(ع)
#قسمت_چهارم
مكافات عمل به خاطر ترك اَولى
بايد توجه داشت كه دنيا همواره فراز و نشيب دارد، چنين نيست كه هميشه يكنواخت باشد، در آسايش و رفاه نبايد مغرور بود، بلكه بايد در چنين حالى همواره به ياد مستمندان بود و به آنها يارى كرد.
حضرت يعقوب عليهالسلام گرچه از بندگان صالح خدا و از پيامبران بزرگ بود، ولى گاهى بر اثر غفلت لغزشى به پيش مىآيد كه زندگى انسان را واژگون مىسازد، به خصوص لغزش بزرگانى مانند يعقوب گرچه ترك اولى و كوچك باشد، مكافات سختى را به دنبال خواهد داشت، اينك در اين جا به داستان زير كه آغاز دگرگونى زندگى خوش يعقوب است و علت آن را بيان كرده توجه نماييد:
با سند صحيح نقل شده ابوحمزه ثمالى مىگويد: روز جمعه نماز صبح را به امامت امام سجاد عليهالسلام در مسجدالنبى در مدينه به جا آورديم، امام تعقيب نماز را خواند و سپس به خانه رفت، من نيز در خدمت آن حضرت بودم، آن حضرت در خانه به يكى از كنيزان خود فرمود: مواظب باشيد هر سائلى كه از در خانه ما مىگذرد، به او غذا برسانيد زيرا امروز روز جمعه است.
من عرض كردم: چنين نيست كه هر كه سؤال كند مستحق باشد.
فرمود: مىترسم كه بعضى از سائلين مستحق باشند و ما او را اطعام ندهيم و رد كنيم، آنگاه به ما نازل شود آن چه كه به يعقوب و آل يعقوب عليهالسلام نازل شد. البته به آنان غذا بدهيد.
اى ابوحمزه! حضرت يعقوب عليهالسلام هر روز گوسفندى را ذبح كرده، بعضى از آن را تصدق مىداد و از قسمتى از آن خود و اهل و عيال خود استفاده مىنمودند؛ تا آن كه شبى كه شب جمعه بود، هنگامى كه يعقوب و آلش افطار مىكردند، سائلى كه مؤمن و مسافر غريبى بود و آن روز، روزه هم گرفته بود به در خانه يعقوب آمد، صدا كرد به من غذا بدهيد، من مسافرى غريب و درمانده هستم، از زيادى غذاى خود مرا سير كنيد، چند نوبت اين را گفت. يعقوب و اهل بيتش صداى او را مىشنيدند، ولى او را نشناختند و به او اعتماد نكردند.
آن سائل از درِ خانه يعقوب نااميد شد و همان شب را با كمال گرسنگى به سر برد.
در آن شب شكايت از يعقوب را به خدا عرض كرد و گريهها نمود. روز بعد را نيز روزه گرفت. صبر كرد و حمد خدا را به جا آورد. آن شب يعقوب و آل او سير خوابيدند. چون صبح شد، زيادى غذايشان مانده بود. خداوند به يعقوب وحى كرد كه بنده ما را از در خانه خود راندى و غضب ما را به سوى خود كشيدى و مستحق تأديب گرديدى. به خاطر اين كار ناپسند به حساب شما خواهيم رسيد.
اى يعقوب! همانا محبوبترين پيامبران من و گرامىترين ايشان كسى است كه به مساكين و بيچارگان از بندگان من رحم كند و ايشان را به نزد خود برده و طعام بدهد.
آيا به بنده من ذميال رحم نكردى؟ كه به اندكى از مال دنيا قانع است و همواره به عبادت اشتغال دارد. مگر نمىدانى كه عقوبت من به دوستان من زودتر مىرسد و اين از لطف و احسان من است، نسبت به دوستانم. به عزت خود قسم، تو و فرزندان تو را هدف تيرهاى مصائب قرار خواهيم داد، مهياى بلا باشيد، راضى به قضاى من بوده و در مصيبتها صبر و استقامت را از دست ندهيد.
در همين شب، يعقوب و فرزندانش سير خوابيدند، ولى ذميال گرسنه خوابيد.
يوسف در خواب ديد، يازده ستاره و آفتاب و ماه او را سجده مىكنند، وقتى كه صبح شد، و يوسف خواب خود را براى پدر نقل كرد، يعقوب با آن درايتى كه در تعبير خواب داشت به ضميمه وحيى كه به او شده بود، از آينده خطير خود مطلع شد و هر لحظه در ميان اين افكار بود تا روزگار با او چه بازى كند؟!
از اين همين لحظه به بعد ماجراى اختلاف براى پسران يعقوب عليهالسلام و گرفتاى يعقوب عليهالسلام به فراق يوسف عليهالسلام پيش آمد، كه در ذكر داستانهاى يوسف عليهالسلام خاطرنشان خواهد شد.
چو بد كردى مباش ايمن ز آفات كه واجب شد طبيعت را مكافات
سراى آفرينش سرسرى نيست زمين و آسمان بىداورى نيست
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh