﷽📚🕥 📖 _(ص) ✍ادامه مطلب قبل 🌻خسروپرويز ناچار دست دراز كرد و نامه را از عبدالله گرفت، آن را به دست ترجمه كننده داد تا به فارسى ترجمه كند، ترجمه كننده اولين فراز را چنين ترجمه كرد: 🌱از جانب محمد فرستاده خدا به سوى كسرى، بزرگ فارس... 🌱ترجمه كننده تا به اين جا رسيد، خسروپرويز دگرگون شد و فرياد كشيد كه واعجبا، فرستنده نامه كيست كه چنين جرئت كرده و نام خود را بر نام من مقدم داشته است، ديگر نگذاشت بقيه نامه را ترجمه كند، نامه را گرفت و قطعه قطعه كرد و فرياد مى‏كشيد كه آيا محمد بايد چنين نامه‏اى را براى من بنويسد او از رعيت‏ها و بردگان من است، و سپس فرياد زد، اين نامه‏رسان جسور را بيرون كنيد. 🌻بعضى نوشته‏اند مقدارى خاك به نامه رسان (يا شخص ديگر) داد و گفت: اين خاك را ببر و به روى آن شخصى كه براى من نامه نوشته بپاش. 🌱عبدالله بى آن كه از اين بادها و توپ‏هاى خالى بلرزد، از مجلس بيرون آمد و سوار بر شترش شده و به طرف مدينه حركت كرد، خوشحال بود كه مأموريت خود را انجام داده است، پس از آن كه به مدينه رسيد يكراست خدمت پيامبر رفته و گزارش سفر خود را به عرض رساند. 🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها از اين خبر ناگوار نلرزيد و خود را نباخت، بلكه با كمال بردبارى فرمود: فال نيك بزنيد، او نامه را پاره پاره كرد، خداوند ملك و سلطنتش را از هم متلاشى خواهد كرد، و اين خاكى را هم كه داده در حقيقت خاك كشور ايران را با دست خود در اختيار ما گذاشته، به زودى ايران به دست مسلمانان خواهد افتاد. 🌱خسرو پرويز كه از اسب غرور پايين نيامده بود، نامه تهديدآميزى براى بازان، پادشاه يَمن فرستاد، يمن در آن روز تحت الحمايه ايران بود. 🌻در آن نامه نوشت وقتى كه نامه من رسيد دو مرد چابك به سوى مدينه نزد محمد بفرست تا او را دستگير كرده و به دربار من تحويل دهند. 🌱وقتى كه اين فرمان به دست بازان رسيد، بازان كه نمى‏توانست از فرمان همايونى اعليحضرت سرپيچى كند، بى درنگ دو نفر از افراد ورزيده و شجاع از ميان ارتش خود برگزيد و آن‏ها را همراه نامه‏اى به پيامبر، به ضميمه فرمان شاهنشاه ايران به سوى مدينه فرستاد. 🌻اين دو نفر به نام بابويه و خُرخُسره، كه اصلا ايرانى بودند و طبق مُد آن روز ايران، بند زرين به كمر بسته و بازوبند طلا در دست داشتند، با سبيل‏هاى بلند و ريش‏هاى تراشيده به حضور رسول اكرم رسيدند، و گزارش خود را دادند. 🌱پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا هيات و شكل آن‏ها را ديد فرمود: چه كسى به شما دستور داده كه به اين صورت در آييد؟ 🌱 گفتند: صاحب ما خسروپرويز چنين فرمان داده. 🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اما پروردگار من فرموده: سبيل را بچينم و موى صورت را بگذارم، خوب حالا بنشينيد. 🌱آن گاه پيامبر آن ها را دعوت به اسلام كرد و آياتى از قرآن را براى آن‏ها خواند، آن‏ها نپذيرفتند و اصرار كردند كه جواب ما را بده، تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فردا صبح نزد من آييد تا پاسخ شما را بدهم. 🌻آن دو نفر صبح به حضور پيامبر رفتند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شب گذشته فلان ساعت، خسروپرويز به دست پسرش شيرويه كشته شد، برگرديد يمن و جريان را به بازان بگوييد، اگر بازان به اسلام گرويد كه حكومتش ادامه مى‏يابد و گرنه به سرنوشت خسروپرويز خواهد رسيد. 🌱اين دو نفر به يمن برگشتند و گزارش خود را به بازان دادند، از طرف ايران نيز نامه‏اى به دست بازان رسيد، در آن نامه شيرويه نوشته بود، من پدرم را كشتم، از مردم يمن براى من بيعت بگير و به آن مردى كه در حجاز، دعوت به پيامبرى مى‏كند، كارى نداشته باش. 🌻بازان با تطبيق نامه شيرويه و خبر دادن پيامبر در مورد قتل خسروپرويز، فهميد به راستى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر خدا است و به او وحى مى‏رسد. قلباً به او ايمان آورد و عده زيادى از مردم ايران كه در يمن بودند به اسلام گرويدند. 🌱به اين ترتيب، خسرو پرويز به نتيجه تكبر و غرور خود رسيد، و عبدالله سفير پيامبر با كمال عزت و شكوه، مأموريت خود را انجام داد. کانال 👇 @Targomeh