﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_سی_دوم
✍ادامه مطلب قبل
🌻خسروپرويز ناچار دست دراز كرد و نامه را از عبدالله گرفت، آن را به دست ترجمه كننده داد تا به فارسى ترجمه كند، ترجمه كننده اولين فراز را چنين ترجمه كرد:
🌱از جانب محمد فرستاده خدا به سوى كسرى، بزرگ فارس...
🌱ترجمه كننده تا به اين جا رسيد، خسروپرويز دگرگون شد و فرياد كشيد كه واعجبا، فرستنده نامه كيست كه چنين جرئت كرده و نام خود را بر نام من مقدم داشته است، ديگر نگذاشت بقيه نامه را ترجمه كند، نامه را گرفت و قطعه قطعه كرد و فرياد مىكشيد كه آيا محمد بايد چنين نامهاى را براى من بنويسد او از رعيتها و بردگان من است، و سپس فرياد زد، اين نامهرسان جسور را بيرون كنيد.
🌻بعضى نوشتهاند مقدارى خاك به نامه رسان (يا شخص ديگر) داد و گفت: اين خاك را ببر و به روى آن شخصى كه براى من نامه نوشته بپاش.
🌱عبدالله بى آن كه از اين بادها و توپهاى خالى بلرزد، از مجلس بيرون آمد و سوار بر شترش شده و به طرف مدينه حركت كرد، خوشحال بود كه مأموريت خود را انجام داده است، پس از آن كه به مدينه رسيد يكراست خدمت پيامبر رفته و گزارش سفر خود را به عرض رساند.
🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نه تنها از اين خبر ناگوار نلرزيد و خود را نباخت، بلكه با كمال بردبارى فرمود: فال نيك بزنيد، او نامه را پاره پاره كرد، خداوند ملك و سلطنتش را از هم متلاشى خواهد كرد، و اين خاكى را هم كه داده در حقيقت خاك كشور ايران را با دست خود در اختيار ما گذاشته، به زودى ايران به دست مسلمانان خواهد افتاد.
🌱خسرو پرويز كه از اسب غرور پايين نيامده بود، نامه تهديدآميزى براى بازان، پادشاه يَمن فرستاد، يمن در آن روز تحت الحمايه ايران بود.
🌻در آن نامه نوشت وقتى كه نامه من رسيد دو مرد چابك به سوى مدينه نزد محمد بفرست تا او را دستگير كرده و به دربار من تحويل دهند.
🌱وقتى كه اين فرمان به دست بازان رسيد، بازان كه نمىتوانست از فرمان همايونى اعليحضرت سرپيچى كند، بى درنگ دو نفر از افراد ورزيده و شجاع از ميان ارتش خود برگزيد و آنها را همراه نامهاى به پيامبر، به ضميمه فرمان شاهنشاه ايران به سوى مدينه فرستاد.
🌻اين دو نفر به نام بابويه و خُرخُسره، كه اصلا ايرانى بودند و طبق مُد آن روز ايران، بند زرين به كمر بسته و بازوبند طلا در دست داشتند، با سبيلهاى بلند و ريشهاى تراشيده به حضور رسول اكرم رسيدند، و گزارش خود را دادند.
🌱پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا هيات و شكل آنها را ديد فرمود: چه كسى به شما دستور داده كه به اين صورت در آييد؟
🌱 گفتند: صاحب ما خسروپرويز چنين فرمان داده.
🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اما پروردگار من فرموده: سبيل را بچينم و موى صورت را بگذارم، خوب حالا بنشينيد.
🌱آن گاه پيامبر آن ها را دعوت به اسلام كرد و آياتى از قرآن را براى آنها خواند، آنها نپذيرفتند و اصرار كردند كه جواب ما را بده، تا اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فردا صبح نزد من آييد تا پاسخ شما را بدهم.
🌻آن دو نفر صبح به حضور پيامبر رفتند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: شب گذشته فلان ساعت، خسروپرويز به دست پسرش شيرويه كشته شد، برگرديد يمن و جريان را به بازان بگوييد، اگر بازان به اسلام گرويد كه حكومتش ادامه مىيابد و گرنه به سرنوشت خسروپرويز خواهد رسيد.
🌱اين دو نفر به يمن برگشتند و گزارش خود را به بازان دادند، از طرف ايران نيز نامهاى به دست بازان رسيد، در آن نامه شيرويه نوشته بود، من پدرم را كشتم، از مردم يمن براى من بيعت بگير و به آن مردى كه در حجاز، دعوت به پيامبرى مىكند، كارى نداشته باش.
🌻بازان با تطبيق نامه شيرويه و خبر دادن پيامبر در مورد قتل خسروپرويز، فهميد به راستى محمد صلى الله عليه و آله و سلم پيامبر خدا است و به او وحى مىرسد. قلباً به او ايمان آورد و عده زيادى از مردم ايران كه در يمن بودند به اسلام گرويدند.
🌱به اين ترتيب، خسرو پرويز به نتيجه تكبر و غرور خود رسيد، و عبدالله سفير پيامبر با كمال عزت و شكوه، مأموريت خود را انجام داد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh