#مسیر عشق 41
-ترسیدی کوچولو؟
- سرجام وایسادم
برو کنار میخوام برم پیش بچهها
-اونا سرگرم هستن،چطوره من و تو هم سرگرم بشیم
بااین حرفش بدنم یخ کرد،این میخواست تلافی کنه
-ببین شایان من وتو مشکلی نداریم. پس برو کنار
-دقیقا مشکلی نداریم
اگر مشکل داشتم که اینقدر محترم باهات برخورد نمیکردم جور دیگه از خجالتت بیرون میومدم
اروم اروم اومد سمتم،اونقدری رفته بودم عقب که چسبیده بودم به دیوار
دقیقا مقابلم وایساد،دستشو اورد نزدیک صورتم که یه لحظه دستمو اوردم جلو که لیوان از دستم افتاد روی زمین شکست
مات ومبهوت فقط داشتم نگاه میکردم
-اروم کوچولو،نترس،😂
با دستش چونمو محکم گرفت سرم رو چسبوند به دیوار
اومدم پسش بزنم که با اون دستش دستمو محکم گرفت
بقدری صورتش نزدیک صورتم بود که گرمی نفسش به صورتم میخورد
-شایان،دستم شکست،ولم کن
-ولت میکنم اما فعلا زوده
کو اون زبونت ،خیلی بلبل زبون بودی،چرا الان ساکت شدی
چشمام پراز اشک شد،ملتمسانه نگاهش کردم با دستش اروم کشید روی صورتم
حالم داشت بد میشد نفسم بالا نمیومد تمام زورم رو جمع کردم خواستم دستمو از دستش بیرون بیارم نشد
با دست دیگم به سینش محکم کوبیدم انگار یه کوه جلوم وایساده بود
-ولم کن کثافت
هنوز حرفم تموم نشده بود،که ضربهای خورد توی گوشم بقدری محکم بودکه صدای زدنش تو گوشم پیچیده بود.
داغی بالای لبم احساس کردم،متوجه شدم دماغم خون اومد
خیلی صورتم درد گرفته بود،اشک از چشام سرازیر شد
تقاص چیو داشتم میدادم،برای چی کتک خوردم،منی که پدرم، دستش روی من بلند نشده بود
چرا اینجا بودم،چرا اینقدر تحقیر شدم
-اینوخوردی تا همیشه بدونی با شایان باید درست حرف بزنی،حالا بیا بریم که خیلی باهات کار دارم
پاهام بی حس شد،نمیدونستم چیکار کنم.
به التماس کردن افتادم
-ولم کن شایان،منکه کاری نکردم ،بزار برم ،خواهش میکنم
اما انگار گوشهاش نمیشنید،دستمو کشید،میخواست ببرتم بیرون از اشپزخونه
نباید میزاشتم،شروع کردم به جیغ و داد زدن.
اما اینقدر صدای موزیک بلند بود که کسی صدامو نشنید
به شتابی که کشیدم پرت شدم روی زمین،دستم توی دشتش بود
داشتم بدبخت میشدم،میخواست زندگیم رو تباه کنه
باتمام وجود داد زدم که این کارم باعث شد بیشتر حرصی بشه
-کنارم روی زمین نشست،دستشو گذاشت روی دهنم
-خفه شوحوصله صداتو ندارم
فقط صداش تو سرم پیچیده بود،چشمامو بستم تا نبینمش
چیکار کنم من😔
خدایا کمکم کن
خدا نزار بدبختم کنه،خدایا مگه نمگیفتی حواست به بندهات هست پس کمکم کن
اگر هستی ،اگر داری حال منو میبینی کمکم کن
دیگه گریه امانم رو برید بود،باز ضربه محکم به شکمم زد از درد به خودم پیچیدم
-بلند شو لعنتی،بلند شو که هنوز کارم باهات تموم نشده
هیچوقت به این حقارت نیوفتاده بودم
از ته دلم خدا رو صدا زدم،فقط صداش میزدم
به زور منو روی زمین میکشوند،دستمو گرفتم به صندلی اشپزخونه اما انگار زور اون بیشتر بودصندلی افتاد کف اشپزخونه
خرده شیشهها تو دستم فرو رفت،اما دردی که داشتم میکشیدیم بیشتر از درد زخم شیشهها بود
خدایا به دادم برس،خدایا کمکم کن،نزار ابروم بره،خدایا اگر وجود داری منو نجات بده😭
با تمام قدرتم شروع کردم به جیغ و داد کشیدن
همینطور که منو میکشوند منم هرچیزی دم دستم میومد پرت میکردم طرفش
میخواست منو به زور ببره تو یه اتاقی
اونقدری جیغ زدم که گلوم داشت میسوخت
دراتاقشو باز کردخیلی سعی کردجلوشو بگیرم
نویسنده(منیرا-م)
#ادامه_دارد
@TarighAhmad