#مسیر عشق 57
یه لحظه وایسادم،دزد اگر باشه چرا بیرون حیاطه؟
دزدا که میان داخل اتاق
کنجکاو شدم،هرچند خیلی میترسیدیم
سعی کردم اروم قدم بردارم
یکم برم جلوتر اگر چیزی شد جیغ میزنم همه بیدار بشن
اروم اروم رفتم ،پشت یه درخت قایم شدم
هم از دزد میترسیدم هم اینکه توی این تاریکی حیونی چیزی از درخت باشه بخوره بهم
اع چرا وسط حیاط نشسته😳
وای اینکه عمو رحمانه،اینجا چیکار میکنه تو تاریکی
خواستم برم جلو که منصرف شدم گفتم ببینم چیکار میکنه
سرش به بالا سمت اسمان گرفته بود یه چیزایی اروم میگفت
حرفاش با گریههاش قاطی شده بود متوجه نمیشدم چی میگه
چراغ دستی رو برداشت و سمت اخر حیاط رفت
کلیدی از جیبش در اورد و در یکی از اتاقها رو باز کرد
رفت داخل و در رو هم بست
منم سریع رفتم سمت همون اتاق
این اتاق چیه؟
چرا عمو نیمه شب اومده اینجا،چیکار میکنه یعنی
صدای خواندن قران بلند شد
اخر شب قران میخونه😳
کمی صبر کردم انگار نیت نداشت تموم کنه
دندونام دیگه داشت میخورد بهم،ترجیح دادم برم اتاق خودم
کنار بخاری رفتم تا یکم گرم بشم،دراز کشیدم
یعنی چیکار میکنه عمو،چرا گریه میکرد
چرا توی اون اتاق رفت قران بخونه؟
خیلی سوال توی ذهنم اومد
نفهمیدم کی خوابم برد
-بچهها بلند شید وقت نماز شده،دخترا بیدار بشید
وای خدا نصف شبی چرا سر و صدا میکنن
لحاف رو کشیدم روی سرم تا بلکه کمتر صدا بشنوم
-سارا من میرم نماز بخونم توبلند نمیشی
-خب برو بخون،والا خدا خودش خوابه این وقت شب،اونوقت تو بیدار شدی مزاحم خدا بشی
برو حاجی خانم بزار بخوابم
چطوری از خوابشون میگذرن،بلند میشن اب میزنن به صورتشون
نویسنده(منیرا-م)
#ادامه_دارد
@TarighAhmad