دست مرا بگیر ، یافارس الحجاز بی تاب و خسته ام ، ای بهترین نیاز چشمان منتظر ، مدفون به زیر خاک آه از فراق تو ، داد از شب دراز با رفتن بهار ، آمد خزان عشق ویرانه ی مرا ، با دیدنت بساز در لابلای موج ، گم کرده ام تورا کو دست معجزه ، کو راه چاره ساز؟ لبریزم از گناه ، امّید آخرین اشک دلم شده ، آغاز احتراز پاییز غربتت ، شعر مرا گرفت تقدیر واژه شد ، این داغ پر گداز از نور پاک تو ، میگردد آسمان جان دارد از ولی ، هستی هر نماز در کوچه با نسیم ، با هرصدای آب میخوانمت به عشق ، میخوانمت به راز... @tehrantanhamasiri