شبکه گلستان
یک شب سرد ، یک شب از پاییز باد می آمد و صدا می کرد پنجره ، کوچه ، شهرِطوفانی آسمان ، ابر جا به جا می کرد ... خانه ی ما ولی پر از شادی محفلی گرم ، زندگی آباد ... ناگهان باد زد به پنجره ها گل زیبای ما زمین افتاد ! غرش رعد ، آنچنان ترسی در دل کودکان ما انداخت بند بند دل عزیزانم پاره گشت و مرا ز پا انداخت ... انفجاری مهیب ، شهرم را مثل قلبی سیاه ، ظلمت کرد برق ها رفت و کوچه شد آرام حرف مادر ، دلم مرمت کرد ... گفت ؛ حتما ترانس ترکیده باد حتما خرابی آورده ... آه! آرام باش دخترکم که خدا ، حکم نابی آورده ... دخترم ترس از دلش افتاد هر کسی رفت در پی کاری زندگی در میان خانه ی مان مثل یک رود ، باز شد جاری ... ناگهان بغض همسرم ترکید اشک هایش مرا مکدر کرد رفت با گریه پشت سجاده چادر گل درشت خود سر کرد ... فکر کردم ، دلش شده آشوب فکر کردم ، ز رعد ترسیده فکر کردم درون تاریکی صورتی هولناک را دیده ... گوش دادم ، نیایش او را ناله می کرد ای خدای حکیم کودکانی غریب در غزه کودکانی که گشته اند یتیم ... خانه ها شان پر است از شیون درد تاریکی و غذا دارند ... انفجار مهیب و خون در دل مثل ابر بهار ، می بارند ... بوی خون و گلوله می آید توی شهر و محله و خانه سرپناهی نمانده آنان را خانه اش ، خانه نیست ، ویرانه... همسرم با دعای خود می گفت ما بنی آدمیم و دل تنگیم گاه با یک دعا ، توان گفتن با هرآنچه بدی ست ، در جنگیم ... قدر امنیت وطن چند است؟ ... در پناه کدام آئینم ؟ قول دادم به خود ، به خویشانم حامی کودک فلسطینم... مجتبی طالبی 🆔 splus.ir/Tv_Golestan 🆔 eitaa.com/Tv_Golestan 🆔 https://rubika.ir/Tv_Golestan 🆔 https://ble.ir/Tv_Golestan2 🌐 http://Golestan.irib.ir ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🆔 @Tv_Golestan