بسمحق...🍂
#پارت39
پسرکفلافلفروش
اینقسمت
#ساکننجف
_._._._._
می گفت:
_آدمی كه ساكن نجف شده
نمی تواند جای ديگری برود.
شما نمی دانيد زندگی در كنار
مولا چه لذتی دارد.
هادی آن چنان از زندگی درنجف
می گفت كه ما فكر می كرديم
دربهترين هتل ها اقامت دارد..
اما لذتی كه به آن اشاره می كرد
چيز ديگری بود.
هادی آن چنان غرق در معنويات
نجف شده بود كه نمی توانست
چندروززندگی درتهران راتحمل كند.
در مدتی كه تهران بود در مسجدو
پايگاه بسيج حضور می يافت.هنگام
حضوردرتهران احساس راحتی ميكرد!
يك بار پرسيدم از چيزی ناراحتی؟؟
چرا اينقدر گرفته ای؟
گفت:خيلی ازوضعيت حجاب خانمها
توی تهران ناراحتم.وقتی آدم توی كوچه
راه ميره،نمی تونه سرش روبالا بگيره.
بعد گفت:
♡يه نگاهحرام آدمروخيلی عقبمیاندازه♡ اما در نجف اين مسائل نيست.
شرايط برایزندگیمعنوی خيلیمهياست.
هادی راكه می ديدم،ياد بسيجیهای
دوران جنگ می افتادم.
آنهاهم وقتی ازجبهه برمیگشتند..
جوانان میخواستندهرچه سریع تر
بهجبهه برگردندالبته تفاوت حجاب
زنانآن موقع باحالت قابلگفتننيست!
خوب بهياددارم اززمانی که هادی
درنجف ساکن شد،به اعمال ورفتارش
خيلی دقت می كرد.
شروع كردهبود برخی رياضت های
شرعی راانجام می داد.مراقب بود
كه كارهای مكروه نيز انجام ندهد.
وقتی در نجف ساکن بود،بيشتر
شب هایجمعه باماتماس میگرفت.
امادرماههای آخرخيلی تماسشراکمکرد. عقيدهی من ايناست که ايشان می
خواست خود رااز تعلقات دنيا جداکند.
شمارهتلفن همراهخود راهم عوضکرد.
میخواست دلبستگیبهدنيانداشتهباشد.
میگفت شماره را عوض کردم که
رفقا تماس نگيرند.می خواهم از
حال و هوای اينجا خارج نشوم.
خواهرش می گفت:
_هادی برای من اينكه ما ناراحت
نشويم هيچ وقت نمی گفت در
نجف سختی کشيده،هميشه طوری
برای ما ازاوضاعش تعريف میکرد
که انگار هيچ مشکلی ندارد.
فقط ازلذت حضوردر نجف و
معنويات آنجا می گفت.
آرزو می كرد كه روزی همه با
هم به نجف برويم.
يک بار در خانه از ما پرسيد:
_چطور بايد ماکارونی درست کنم؟
ما هم يادش داديم.
طوری به ما نشان داد که آنجاخيلي
راحت است،فقط مانده كهبرای دوستان
طلبه اش ماكارونی درست كند.
شرايطش را به گونهای توضيح ميداد
که خيال ماراحت باشد.هميشه اوضاع
درس خواندن و طلبگی اش رادر نجف
آرام توصيف میکرد.
وقتی به تهران میآمد،آنقدر دلش برای
نجف تنگ ميشدوبرای بازگشت لحظه
شماری ميکردكه تعجب ميكرديم.
فکر هم نميکرديم آنجا شرايط سختی
داشته باشد.
هادی آنقدر زندگی در نجف رادوست
داشت كه ميگفت:
_بياييد همه برويم آنجا زندگی کنيم.
آنجا به آدم آرامش واقعی ميدهد.
ميگفت قلب آدم در نجف يک جور
ديگر ميشود.
بعضیوقتها زنگميزد ميگفتحرم هستم، گوشی رانگه ميداشت تابه.حضرتعلی(ع) سالم بدهيم.
او طوری با ما حرف ميزد که دلواپسی
های ما برطرف و خيالمان آسوده ميشد.
اصلا فکر نميکرديم شرايط هادی به
گونههای باشد كه سختی بكشد.
فکر ميکردم هادی چند سال ديگر
میآيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه ميشويم، با همان
محاسن و لبخند هميشگياش...
ادامه دارد...
#یک_لقمه_کتاب📚
┏━🍃🌺🍃━┓
@VESAL_180
┗━🍂