🏷
#داستانک
📃
امتحان
آقای امین، مدیر دبیرستان علویه دمشق، نامه ارسالی بسّام حسین، یکی از دانش آموزانِ شیعه ای که برای ادامه تحصیل، به امریکا رفته بود را، باز کرد.
حسین بعد از سلام و گفتن شرایط جامعه امریکا و آزادی بی قید و شرط آنجا، نوشته بود:
«دو هفته قبل، امتحان شفاهی با حضور گروهی از استادها در حال برگزاری بود. هر دانشجو ده دقیقه فرصت داشت به پرسش های آنها پاسخ دهد. اسم من و دوست لبنانیم در آخر لیست قرار داشت.
نزدیک غروب شد و ناگهان یادم افتاد نماز عصرم را نخوانده ام، به سمت در خروجی رفتم، دوستم صدا زد:
- حسین کجا می ری؟ الان نوبت ما میشه، استادا غیبت می زنن ها! منتظر نمیشن!
- نماز عصرم و نخوندم، وقت نماز میگذره! هر چه بادا باد!
وارد حیاط شدم وضو گرفتم و زیر یکی از درخت ها، نمازم را خواندم. وقتی برگشتم فقط دوستم در سالن بود. به سمتم آمد و گفت:
- حسین! باورت نمیشه! میخاستن غیبت بزنن، گفتم رفتی نماز بخونی، میدونی چی گفتن؟
- چی گفتن؟
- گفتن چون این دانشجو در انجام وظیفه دینی خودش جدیه، درست نیست براش غیبت رد کنیم! حالا هم برای تشویق و قدردانی، جلسه خصوصی گذاشتن برات، بدو برو...»
آقای سید محسن امین، با لبخند رضایت و اشک شوق، نامه را داخل پاکت گذاشت...
📖 پند تاریخ، موسی خسروی، ص۲۲۶.
🖋 عشق آبادی
🌸 کانال رسمی حوزههای علمیه خواهران
🆔
@kowsarnews
🌐
news.whc.ir