3.57M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
مردم اینجا چقدر مهربانند؛ دیدند کفش ندارم برایم پاپوش دوختند، دیدند سرما میخورم سرم کلاه گذاشتند و چون برایم تنگ بود کلاه گشادتری و دیدند هوا گرم شد، پس کلاهم را برداشتند. و چون دیدند لباسم کهنه و پاره است به من وصله چسباندند و چون از رفتارم فهمیدند که سواد ندارم محبت کردند و حسابم را رسیدند. خواستم در این مهربانکده خانه بسازم نانم را آجر کردند گفتند کلبه بساز... روزگار جالبیست مرغمان تخم نمی گذارد ولی هر روز گاومان می زاید...!