دریای کرامت و سخاوت... 🍂🍃🍂@yazeynb شب شده است و هنگامه ی استراحت قافله، کودکان به خواب رفته اند و زینب کبری بیدار، چیزی را جستجو میکند... بانوان قافله نگاههایشان به زینب کبری خیره میشود چه پیش آمده بانوی مارا که اینچنین به دریای فکر غوطه ور شده؟ @yazeynb زینب کبری سر به صورت بانوان نزدیک کرده صدا به زیر میآورد و میپرسد : آیا برای هیچکدامتان ، طلا و زیور باارزشی باقی مانده؟ این لحظه ی شب ، سالار کاروان، با آن دل داغدار سراغ زیور ارزشمندی میگردد، هزاران سوال زنده میکند لیک به حرمتش، اجازه پرسش و جسارت بر خود روا نمیدارند... @yazeynb یکی از بانوان دست به زیر معجر برده گردن آویزی از گردن باز میکند و گوشواره ای... _بی بی جان شام عاشورا آنقدر این نامردان سرگرم غارت خیمه ها و دخترکانِ برادرتان بودند که اینها را بر سر و برِ من ندیدند و گذشتند و حال تقدیم به شما زینب کبری برق رضایت به چشمانش مینشیند، سرِ دخترک خفته در آغوشش را آرام بر زمین میگذارد و با عجله بر میخیزد @yazeynb به سوی یکی از نیزه داران که کناری خفته میرود مرد چشم میگشاید، زینب کبری دستش دراز کرده طلاها را اشارت زده میفرماید: _در این سفر تو تنها سربازی بودی که @yazeynb قدری مراعات یتیمان حسین کردی و نیزه را دور تر از دیدِ کودکان نگاه داشتی؛ دختر علی را ببخش که بیش ازین قادر به جبران نیکی ات نیست مرد خیره خیره به دستان زینب نگاه میکند ، زبانش بند آمده و واژه ها را جستجو میکند... @yazeynb زینب کبری طلاها را پیش پایش زمین گذارده ادامه میدهد: در مرام دختر علی نیست مدیون محبت کسی بماند.....