🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🏴 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 #
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم ..( قسمت ۱۰)🏴 🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴 هر چند تنم گرم و داغ شده بود اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند توی دلم پاره شد دیگر نفهمیدم چطور پاروها راروی برف انداختم ‌و از نردبان پایین آمدم خیلی ترسیده بودم حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند کمرم به شدت درد می کرد زیر لب گفتم یا حضرت عباس خودت کمک کن رفتم توی رختخواب.رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت ای کاش خدیجه ام بزرگ بود ای کاش معصومه ام می توانست کمکم کند بی حسی از پاهایم شروع شد انگشت های شست ساق پا دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم.لحظه آخر زیر لب گفتم:یا حضرت عباس و یادم نیست که توانستم جمله را تمام کنم یا نه‌.صمد ایستاده بود رو به رویم با سر و روی خاکی و موهای ژولیده سلام داد نتوانستم جوابش را بدهم نه اینکه نخواهم نای حرف زدن نداشتم. گفت بچه به دنیا آمده ؟ باز هم هر کاری کردم نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: باز دیر رسیدم؟! چیزی شده چرا جواب نمی دهی مریضی حالت خوش نیست؟!می دیدمش اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد بعد فریاد زد یا حضرت زهرا قدم، قدم منم صمد. یک دفعه انگاراز خواب پریده باشم چند بارچشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: تویی صمد؟! آمدی؟! صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: چی شده؟! چرا این طور شدی؟! چرا یخ کردی؟! ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3