هركاری كرد دید فایده نداره،چیكار كرد،بدن رو جمع كرد،خودش رو انداخت رو بدن علی،تنها روضه ای كه كربلا نمیشه خوند همین روضه است،نمی شه خوند چون مادرش طاقت نداره،تو داری یه چیزی میشنوی،من میگم این روضه به سه دلیل اینقدر عجیبه،اینقدر جگر سوزه،یه دلیلش اینه كه برا حسین سخت بود،حسین باباست،حسین این بچه رو بزرگ كرده،علی اكبر برا پدر هم پیغمبره،هم امیرالمؤمنینه،هم مادرش زهراست،این یه دلیل،دلیل دوم،خیلی سخته گفتنش، من فكر میكنم دلیل دیگه اش اینه،تا قبل مصیبت علی اكبر كسی جرأت نكرده بود این كار رو بكنه،بگم چه كاری،شب هشتمه،تا قبل روضه ی علی اكبر كسی جرأت نكرده بود این كار رو بكنه،اما وقتی علی اكبر افتاد رو زمین،حسین رسید،لشكر شروع كرد،هلهله كردن،همه می خندیدن،این خیلی سخته بخدا،حسین گریه می كرد،گفت:بابا پاشو،ببین دارن میخندن اینها،یه دلیل دیگه،دلیل سوم،تا قبل از روضه ی علی اكبر،این اتفاق نیوفتاده بود،اما مصیبت علی اكبر برا اولین بار این اتفاق افتاد،بگم چه اتفاقی،سادات داد بزنن،ضجه بزنن،وقتی علی اكبر،افتاد،حسین اومد،رو بدن افتاد،دیگه بلند نشد،دیدن زینب داره می دوه،وسط نامحرم ها،هی تو سرش میزنه،ای حسین........😭 بگو نفست بگیره،ای حسین............😭 بگو شاید نفس آخرت باشه، حسین...........😭