🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت سوم)🌹🍃
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل ششم..( قسمت چهارم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊🕊 در آبادان بودم. به دیدن دوستم در یکی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از رادیو تلویزیون عراق بود. این خبرها را هم به سید و فرماندهان می داد. تا مرا دید گفت: یازده هزار دینار چقدر می شه؟! با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه؟! گفت الان عراق درباره شاهرخ صحبت می کردند با تعجب گفتم: شاهرخ خودمون فرمانده گروه پیشرو. گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند انگار خیلی ازش ترسیده اند. گوینده عراقی می گفت: این آدم شبیه غول می مونه. اون آدم خواره هر کی سر این جلاد رو بیاره یازده هزار دینار جایزه می گیره!! دوستم ادامه داد: تو خرمشهر که بودیم برای سر شهید شیخ شریف جایزه گذاشته بودند حالا هم برای شاهرخ بهش بگو بیشتر مراقب باشه. صحبت دوستم که تمام شد گفتم: راستی پاشو بریم پیش سید امشب عروسی داریم چشماش از تعجب گرد شده بود با تعجب گفت: عروسی اون هم توی آبادان محاصره شده؟! گفتم: آره یکی از دخترهایی که توی خرمشهر همه خانواده اش رو از دست داده و در آشپزخانه به همراه دیگر زنان برای رزمندگان غذا درست می کنه ،قراره با یکی از بچه های گروه ما به نام علی توپولف ازدواج کنه پدر و مادر علی با سختی از تهران آمده اند و امشب مراسم عروسی داریم. سوار شدیم و رفتیم سمت هتل کاروانسرا، توی راه گفتم: این آقا سید مجتبی خیلی آدم بزرگیه. هر کسی با هر اخلاق و رفتار که باشه جذب ایشون میشه. سید فقط حرف نمی زنه بلکه با عمل بچه ها رو به کار درست دعوت می کنه مثلا درباره نماز جمعه خودش همیشه تو نجماز جمعه آبادان شرکت می کنه بعد ما رو هم دعوت می کنه. برای همین تاثیر کلام ایشان بسیار بالاست بعد گفتم: می دونی توی گروه فدائیان اسلام چند نفر اقلیت مذهبی داریم. با تعجب گفت: جدی می گی؟! گفتم: یکی از بچه ها به اسم ارسلان هست که امشب می بینیش از مسیحی های تهرانه که داوطلب آمده جبهه بعد از مدتی هم به خاطر برخوردهای سید مسلمان شد. چند نفر هم زرتشتی در گروه ما هستند. ما توی جنگ به فرماندهانی مثل سید مجتبی خیلی احتیاج داریم بعد ادامه دادم: وضع مالی سید خیلی خوب بوده اما به خاطر تامین هزینه های جنگ و گروه فدائیان اسلام مجبور شده چند تا از مغازه هاش رو بفروشه. بعد گفتم: سید با اخلاق اسلامی خودش بیشترین تاثیر رو در شخصیت شاهرخ و بچه های گروه پیشرو داشته همیشه هم برای ما صحبت می کنه و بچه ها رو نصیحت می کنه. برای دریافت آذوقه رفتم اهواز رسیدم به استانداری. سراغ دکتر چمران را گرفتم گفتند: داخل جلسه هستند. لحظاتی بعد درب ساختمان باز شد دکتر چمران به همراه اعضای جلسه بیرون آمدند سید مجتبی هاشمی و شاهرخ و برادر ارومی پشت سر دکتر بودند جلو رفتم و سلام کردم شاهرخ را از قبل می شناختم یکی از رفقا من را به شاهرخ معرفی کرد و گفت: آقا سید از بچه های محل هستند. شاهرخ دوباره برگشت و من را در آغوش گرفت و گفت: مخلص همه سادات هم هستیم. کمی با هم صحبت کردیم بعد گفت: سید ما تو ذوالفقاری هستیم وقت کردی یه سر به ما بزن. من هم گفتم: ما تو منطقه دب حردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال می شیم. گفت: چشم به خاطر بچه های پیغمبر هم که شده می یام. چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم یک جیپ نظامی از دور به سمت ما می آمد کاملا در تیر رس بود خیلی ترسیدم اما با سلامتی به خط ما رسید با تعجب دیدم شاهرخ با چند نفر از دوستانش آمده خیلی خوشحال شدم بعد از کمی صحبت کردن مرا از بچه ها جدا کرد و گفت: سید یه خواهشی از شما دارم با تعجب پرسیدم: چی شده هر چی بخوای نوکرتم. سریع ردیف می کنم کمی مکث کرد و با صدای بغض آلود گفت: می خوام برام دعا کنی تعجب من بیشتر شد منتظر هر حرفی بودم به جز این بعد ادامه داد و گفت: تو سیدی مادر شما حضرت زهراست خدا دعای شما رو زودتر قبول می کنه دعا کن من عاقبت به خیر بشم. کمی نگاهش کرد و گفتم: شما همین که الان تو جبهه هستی یعنی عاقبت به خیر شدی گفت: نه سید جون. خیلی ها می یان اینجا و هیچ تغییری نمی کنند خدا باید دست ما رو بگیره. بعد مکثی کرد و ادامه داد: برای من عاقبت به خیری اینه که شهید بشم. من می ترسم که شهادت رو از دست بدم. شما حتما برای من دعا کن. ایستاده بودم کنار سنگر و دور شدن جیپ شاهرخ را نگاه می کردم واقعا نفس مسیحایی امام با او چه کرده بود آن شاهرخی که من می شناختم کجا و این سردار رشید اسلام کجا! 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---