استاد فاطمی نیا نقل می کنند از زبان علامه جعفری و او از زبان آیت‌الله ‌خویی که : در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنه‌ای زندگی می‌کرد که خواستگار داشت . عاقبت با مرد مومنی ازدواج کرد . این مرد به حد استطاعت رسید و خواست عازم حج شود، اما از خواستگار های سابق می‌ترسید که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند . به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود . اما نه تنها او ، بلکه کسی نپذیرفت . عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد ، که لات بود و همه لات ها از او می‌ترسیدند . علی باباخان گفت : برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه من بیاور . این مرد چنین کرد ، و بار سفر حج بست و وسایل خانه را به خانه علی بابا آورد . همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید . مرد عازم حج شد ، و بعد از یک سال برگشت ، سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد . در زد ، زن علی بابا بیرون آمده گفت : من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم . برو در تبریز است ، اجازه بگیر برگرد . مرد عازم تبریز شد ، در خانه ای علی بابا خان را یافت ، علی باباخان گفت ، بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم ، مرد پرسید ، تو در تبریز چه می‌کنی؟ علی باباخان گفت : از روزی که همسرت را در خانه جا دادم از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم ، از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیده‌ام و اینجا خانه‌ای اجاره کرده‌ام تا تو برگردی . پس حال با هم بر می گردیم به شهرمان خوی . زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد. خدا به عزمت وبزرگیت شکر که میدانی چه وقت وچه طور و با چه کسانی کرامت وخوبی را نشان خلایق دهی🤲