꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_132
مو هام رو شونه کردم و با کش بستمشون.
لباس مناسبی پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم.
از بالا نگاهی کردم که دیدم امیر نیستش...
حدس زدم هنوز خواب باشه
رفتم سمت اتاقش و بدون در زدن رفتم تو
رو تخت خوابیده بود و پتو رو به خودش پیچیده بود.
با خنده اروم در رو بستم و رفتم کنارش وایسادم.
دلم میخواست یکم اذیتش کنم ولی نمیدونستم چیکار کنم...
نگاهی به دور و بر انداختم که منگوله های چفیه اویزون،پشت درش فکر تو سرم انداخت.
اروم رفتم و اون رو برداشتم..
پاورچین کنار تختش ایستادم و یکی از منگوله ها رو برداشتم.
کنار گوشش گرفتم که کلافه دستی به گوشش زد.
خندهای کردم و دوباره کارم رو تکرار کردم که یهو بالشت محکم خورد تو سرم و خوردم زمین...
طلبکار نگاش کردم که دیدم با شیطنت زل زده به من
_چیه فکر کردی نمیفهمم اومدی اذیت کنی
_خیلی بدی اینجوری زدی
_نوش جونت باشه
_واقعا که این به منگوله بود اون یه بالشت بزرگ
_خب که چی؟
سرم رو تکون دادم و از جا بلند شدم...
از کنار میزش توپ فوتبالش رو برداشتم و محکم پرت کردم سمتش که آخی گفت...
_نوش جون تو هم باشه
_ریحانه دستم بهت برسه خودت میدونی
_وای که چقدر ترسیدم
با خنده موهاش رو به عقب کشید و نگام کرد.
انگار تازه متوجه صدا ها بود که گفت
_باز چیشده سره صبحی
_مثل همیشه دعواهای مامان با باباس...
_وای خدایاا
اومدم برم سمت در که گوشه لباسم رو گرفت و چون اینکار رو یهو انجام داد تعادلم رو از دست دادم و پرت شدم لبه تخت...
_امیررر
_به خدا از قصد نبود
_پام درد گرفت
_به جون خودم میخواستم یه چیزی بهت بگم
بی محل بهش چشم غرهای رفتم که از نگاهش فهمیدم واقعا قصدی نبوده
_نمیشه مثه آدم حرف بزنی؟
_میخواستم بگم یه جوری بپیچون من برم بیرون
_تازه برگشتیم که...
_باشه من نمیتونم خونه بمونم وگرنه مامان رو که میشناسی
راست میگفت. دنبال بهونه بود تا به یکی گیر بده مخصوصا با بحث دیشب
_ولی آخه فکر کردم خانوادگی جمع میشیم امروز
_خانوادگی؟ ریحانه چخبر؟
_باشه بابا...
از جا بلند شدم و به سمت در رفتم که گوشی امیر زنگ خورد و با دیدن صفحه گوشی ابروهاش رفت تو هم...
...
کپی ممنوع ⛔
@YekAsheghaneAheste