پنج سالم بود رفتیم جمکران. خوردم زمین و سرم شکستمراسم دعای
کمیل بود. پدرم دلواپس بود گریه کنم و مردم رو از حال دعا خارج کنم 😰
اما هیچی نگفتم 🙂بعد بردنم درمانگاه و پانسمان شدم اومدیم بیرون گفتم:بابا خوشت اومد؟!😊
گفت: دستت درد نکنه، جلوی مردم خوب استقامت کردی و گریه نکردی☺️
روحیم جوری بود که از بچگی شرایط رو درک میکردم ☺