💠حتی اولین مرتبه که موضوع از طرف خواهرش مطرح شد بیشتر برایم جنبه شوخی داشت. بعد از چند بار خواستگاری زن‌عمو، قرار شد خودمان باهم صحبت کنیم. 🍃❤️محسن و مادرش، من و مادرم در خانه زن‌عمو. مادرها باهم صحبت کردند و ما باهم. باز هم من راضی نبودم و فقط بخاطر روی زمین نماندن حرف بزرگترها تن به این صحبت‌ها داده بودم اما آقا محسن با قطعیت تمام صحبت می‌کرد. 🚨مشکل من هم‌سن بودن ما بود و فکر می‌کردم باید چندین‌ سال اختلاف سن داشته باشیم. برای من این حرف زدن‌ها بیشتر حکم از سر بازکردن موضوع را داشت اما برای آقا محسن اینطور نبود. 😁من حرف‌های جزئی و کم اهمیت را مطرح می‌کردم ولی او جزئیات ازدواج را. حتی در مورد اینکه عروسی کجا برگزار شود و به چه نحو! انگار تصمیم خود را گرفته بود و قرار نبود به این آسانی‌ها کنار بکشد.