💠من دانش‌‌آموز مدرسه غیرانتفاعی در رشته ریاضی بودم. مدرسه ما مصاحبه و آزمون ورودی و حتی خوابگاه داشت و من آینده علمی را برای خود ترسیم کرده بودم که در آن تا مدت طولانی ازدواج جایگاهی نداشت تا مبادا از موقعیت علمی و کاری عقب بمانم! 😉حتی وقتی به خواهرش گفتم من اصلاً‌ به ازدواج فکر نمی‌کنم. گفت مگر می‌شود دختری به این سن برسد و به فکر نکند؟ اما واقعیت این بود که برایم درس اولویت داشت. پدر هم موافق نبود و حتی همزمان موارد دیگری هم پیش آمده بود که به هیچ‌کدام جدی فکر نمی‌کردم. ⚠️هرچند آقا محسن فکرم را مشغول کرده بود که آخرش چه می‌شود با این‌حال همچنان موافق نبودم. بعد از آن یک شب خواب دیدم کسی به من می‌گوید «دیگر "نه" نگو!» از خواب که پریدم، الله اکبر اذان را می‌گفتند... یادم هست که در زمان صحبت از مهریه و قرارها و ... آقا محسن در دانشکده افسری امام علی (علیه السلام) اصفهان مشغول به تحصیل شد. حالا آقا محسن شده بود...