خواب از چشمانم رفت.این چه رویایی بود؟واقعا من حضرت عزرائیل رو دیدم؟ایشان چقدر زیبا بود؟! روز بعد از صبح زود دنبال کار سفر بودم.همه سوار اتوبوس بودند که متوجه شدم رفقای من،حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفته اند.سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.در مسیر برگشت ، سر یک چهار راه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو اومد و از سمت چپ با من برخورد کرد.اونقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت ماشین و پشت پیکان روی زمین افتادم.نیمه چپ بدنم به شدت درد میکرد.راننده پیکان پیاده شد و بدنش مثه بید می لرزید.فکر کرد من حتما مرده ام.یه لحظه با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل به سراغ ما هم آمد.آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج میشه.به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم.ساعت دقیقا 12 ظهر بود !! نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد