به سختی و با کمک یکی از رفقا به عقب برگشتم.پزشک واحد قطره ای رو در چشمام ریخت و گفت: تا یه ساعت دیگه خوب میشی.ساعتی گذشت اما همینطور درد چشم منو اذیت میکرد.به پزشک بیمارستان صحرایی و سپس بیمارستان داخل شهر مراجعه کردم.به وسیله آرام بخش تونستم استراحت کنم،اما کماکان درد چشم منو اذیت میکرد.
چند مااااه از اون ماجرا گذشت.عملیات موفق رزمندگان مدافع وطن،باعث شد که ارتفاعات شمال غربی به کلی پاکسازی بشه.نیروها به واحده های خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشمم بودم
بیشتر چشم چپ من اذیت میکرد.حدود سه سااااال با سختی روزگار گذروندم.در این مدت صدها بار به دکترهای مختلف مراجعه کردم اما جواب درستی نگرفتم.تا اینکه یک روز صبح،احساس کردم که انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده!درست بود.در مقابل آینه که قرار گرفتم دیدم چشم من از مکان خودش خارج شده!!!حالت عجیبی بود.از طرفی درد شدیدی داشتم
بعد اعلام شد که اگر عمل صورت بگیره،یا چشمان بیمار از بین میره و یا مغز اون آسیب جدی خواهد دید
کمیسیون پزشکی،خطر عمل جراحی رو بالای شصت درصد می دونست و موافق عمل نبود.
اما با اصرار من و با حضور یک جراح از تهران،کمیسیون بار دیگه تشکیل و تصمیم بر این شد که قسمتی از ابروی منو شکافته و با برداشتن استخوانهای بالای چشم به سراغ غده در پشت چشم برن.
عمل جراحی من در اوایل اردیبهشت ماه سال 1394 در یکی از بیمارستانهای اصفهان انجام شد.
عملی که شش ساعت طول کشید.تیم پزشکی قبل از عمل بار دیگه به من و همراهان اعلام کرد: به علت نزدیکی محل عمل به مغز و چشم ، احتمال نابینایی و یا احتمال آسیب به مغز و مرگ وجود داره
همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس میکردم که منو عمل کنید.دیگه قابل تحمل نیست.کمیسیون پزشکی تشکیل شد.عکسها و آزمایشهای متعدد از من گرفتن.در نهایت تیم پزشکی که متشکل از یک جراح مغز و یک جراح چشم و چند متخصص بود اعلام کردند: یک غده نسبتا بزرگ در پشت چشم تو ایجاد شده،فشار این غده باعث جلو آمدن چشم گردیده.به علت چسبندگی این غده به مغز،کار جدا سازی اون بسیار سخته.😳