﷽
چادرش رو به دندون گرفته بود و دولا دولا راه می اومد به پله های حیاط زینبیه که رسید ایستاد تا نفسی تازه کنه بعد یه آه کش دار کشید...
سختش بود اون پله ها رو بالا اومدن اما هر طور که بود خودش رو رسوند.
با بغض گفت شنیدم شما هم واسه سیل زده ها کمک جمع میکنید؟
گفتم بله درست شنیدید این کم ترین کاری هست که از دست مون برمیاد.
زیر لب ما رو دعا می کرد و از تو کیف دستی کوچیکش یه پلاستیک چروک در اورد بعد اون رو باز کرد و پنج تا دو تومنی گذاشت رو میز
گفت روم سیاه است بیشتر از این نداشتم!
حالا این بار بغض اجازه حرف زدن به من رو نمی داد...
چقدر دیدن این صحنه ها آشناست! درست مثل زمان جنگ و دفاع مقدس...
#کنارتم_هموطن
#باهم_دوباره_میسازیم
#زندگی_سرخط
#زینبیه_گلشهر_کرج
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
#گزارش_تصویری 📸
🆔 @zeynabiyehgolshahrkaraj