به روایت از برادر عزیزم:
ما سه برادر بودیم حسین فرزند اول خانواده بود، حاج حسین یک دختر 14 ساله و یک پسر11 ساله دارد
حسین از سال 85 پاسدار بود و با تلاش بسیار زیاد توانست خودش را از نیروی زمینی به سپاه قدس منتقل کند سال 92 اولین اعزامش به سوریه بود.ولی در عراق تقریبا دوسال اخیر را کامل مستقر بود و برای سرکشی به خانواده به ایران می آمد.حسین از بچه های بسیجی و هیئتی پردل و جرات بود بچه های حشدالشعبی و سرایای خراسانی از شجاعت و مهربانی اش تعریف میکردند حسین در ایجاد یادمان و اولین دوره برگزاری نمایشگاه شهدای شلمچه فعالیت بسیار چشمگیری داشت و این قبل از پیوستن به سپاه و شهادت پدر بود
هیئت رهروان شهدای خوزستان را با شهید فاطمی اطهر راه اندازی کردند. تواضع و شوخ طبع بود و پیگیر احوال دوستان ، مدام تماس می گرفت و جویای احوال رفقا می شد در مورد مسائل کاریش صحبت نمی کرد و شاید هیچ کس اطلاع نداشت کارش چیه ،تکبر و غرور هم نداشت و مسیری را انتخاب کرد که در شانش بود و الحمدلله عاقبت به خیر شد.حسین همیشه و حتی یک وقت هایی با بغض در مورد شهید تقوی صحبت می کرد و میگفت : "این آدم به قدری بزرگه که درکش نکردم" حالت پدر و پسری و رفاقتی شدیدی با هم داشتند.وقتی مجروح شد گفت مرا کنار شهید تقوی یا پدرم دفن کنید. سرکشی به جانبازها و بچه های مجاهد داوطلب را وظیفه خود می دانست و هر وقت می توانست به سراغشان می رفت.حسین فردی بسیار دغدغه مند بود؛ در مورد ظلم هایی که یک سری افراد با سوءاستفاده از پست و مقامشان می کردند به شدت معترض می شدو ......