به روایت از مادر عزیزم: وحید می گفت برم جبهه" گفتم هنوز كوچك هستي ، برادرهاي ديگرت هم در جبهه هستند. كمي صبر كن . چنان با صلابت جوابم را داد كه  مادر مگر خون من از خون جناب قاسم بن الحسن (ع) رنگين تر است؟) با این حرفش دیگه  مانعش نشدم." و رفت وحید در عمليات بزرگ و پيروزمندانه والفجر 8 و فتح شهر بندری فاو عراق شركت كرد و بعد ازاین عملیات و اعزام مجدد به جبهه ، دوره هاي غواصي فشرده اي را در تبريز و رود كارون در منطقه اهواز گذراند. روزها به سرعت مي گذشت و وحید من  از شور و شوق پر مي كشيد؛ به طوري كه از حالات روحي و سيماي نوراني اش هر كسی او را مي ديد به شهادت و عروج قريب الوقوعش از خاك به افلاك پي مي برد. زمستان 1365 با تمام سوز و سرمايش فرا رسيده بود و گردان غواصي حضرت ولي عصر (عج) لشكر 31 عاشورا در هواي باراني جنوب و آب هاي به شدت سرد رود كارون آماده انجام عمليات كربلاي 4 مي گرديد. لحظه ديدار نزديك بود با شروع عمليات در شب سوم دي ماه غواصان  لشكر عاشورا در اروند رود مابين جزاير ام الرصاص و بوارين به آب زدند و به معراجي از نور قدم گذاشتند. وحيد پسر  16 ساله من هم به شهادت رسید