📰 بخشهاي از نامه راشل كوري از رفح به مادرش در 27 فوريه 2003 که در آن می توان عمیقا فهمید چرا لازم است رژیم صهیونیستی نابود شود
"دوستت دارم! دلم واقعا برايت تنگ شده! شبها کابوسهاي وحشتناکي ميبينم، تانکها و بولدوزرها را ميبينم که دور خانه را گرفتهاند و من و تو هم داخل خانه هستيم. گاه، آدرنالين نقش بيحس کننده بازي ميکند.
در چند هفته اخير، غروبها يا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور ميکنم. من حقیقتا براي اين مردم نگرانم! ديروز، پدري دست دو بچهاش را گرفته بود و در تيررس تانکها، تفنگچيان، بولدوزرها و جيپهاي ارتشي به این طرف و آن طرف میرفت و ميخواست آنها را از آنجا دور کند؛ چون فکر ميکرد خانهاش را با ديناميت منفجر ميکنند. من و "جني" همراه چند زن و دو بچه کوچک داخل خانه مانديم ... روز يکشنبه، حدود 150 مرد فلسطيني را در يکجا جمع کرده بودند و در حاليکه تفنگهاي سربازان اسرائيلي بالاي سرشان آماده شليک بود، تانکها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب کردند، يعني جايي را که منبع تامین معاش 300 نفر بود، نابودکردند! "
"مادرم! من از ديدن آن مرد که فکر ميکرد اگر با دو بچهاش از خانه خارج شود و آنطور در تيررس تانکها بچرخد بيشتر در امان است، وحشت کرده بودم. من واقعا ميترسيدم که آنها کشته شوند، و براي همين سعي کردم خودم را بين آنها و تانک حايل کنم! اين مسايل هر روز پيش ميآيد. اما ديدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولويش در بيرون سرگردان بود و بينهايت غمگين به نظر ميرسيد، برايم لحظه عجیب و تجربه نشدهای را به وجود آورد ..."
"مادرم! من خيلي روي حرفهايي که شما در تلفن گفتي؛ درباره اينکه خشونتهاي فلسطينيها کمکي به حل قضيه نميکند، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر از اهالي رفح در اسرائيل کار ميکردند، اين کارگران، امروز فقط ۶۰۰ نفرند. و بسیاری از اين ۶۰۰ نقر هم، از اينجا رفتهاند؛ چون سه پست بازرسي بين اينجا و اشکلون (نزديکترين شهر اسرائيل) داير کرده اند که يک فاصله 40 دقيقهاي را که راه هر روزه کارگران بوده، به يک مسافرت 12 ساعته و در واقع غيرممکن تبديل کرده است ... . "
"از شروع انتفاضه تاکنون 600 خانه در رفح خراب کردهاند، اکثريت ساکنان اين خانهها هيچ ارتباطي با مبارزان نداشتند و فقط، در نزديکی مرز زندگي ميکردند. اخيرا شواهدي به دست آوردهايم که در گذشته، کشتيهايي که ميبايد گلهاي غزه را به سمت بازارهاي اروپا ببرند، هفتهها براي کنترل امنيتي در معبر "ارض" منتظر ميماندند. به راحتي ميتواني تصور کني که شاخههاي گل که بعد از دو هفته معطلي در کشتي به بازار ميرسند چه حالی دارند و چه بازاري ميتوانند پيدا کنند. سرانجام هم، بولدوزرها آمدند و اين مردم را از باغ و باغچه شان جدا کردند."
"چه چيز براي اين مردم مانده؟ اگر پاسخي داري به من بگو! من ندارم. اگر هر کدام از ما زندگي آنها را ميديديم؛ ميفهمیديم که چطور آسايش و رفاه از آنها سلب شده، ميديديم که چطور با فرزندانشان در جاهايي شبيه انبار و پستو زندگي ميکنند؛ اگر اين چيزها براي خودمان پيش ميآمد و ميدانستيم که سربازها، تانکها و بولدوزرها ميتوانند هر لحظه برسند و تمام گلخانههايي را که مدتها ساختهايم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر ديگر، ساعتها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آيا براي دفاع از خودمان و از چيزهاي اندکي که برايمان مانده، از هر وسيلهاي، حتي خشونتآميز، استفاده نميکرديم؟ به نظر من چرا!"
"معتقدم در شرايط مشابه، اکثريت اسانها، هر طور که بتوانند، از خود دفاع ميکنند. فکر ميکنم عمو گريچ همين کار را ميکند؛ فکر ميکنم مادر بزرگ هم همین کار را ميکند؛ فکر ميکنم خودم هم همین کار را خواهم کرد."
"مادرم! از من ميخواهي که از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم؟ ديروز، وقتي آن تله، منفجر شد، شيشه هاي تمام خانههاي مسکوني اطراف فرو ريخت. ما داشتيم چاي مينوشيديم و من ميخواستم با آن دوتا کوچولو بازي کنم! تا الان، اوقات سختي را گذراندهام! تحمل اين همه محبت و مهرباني برايم بسيار دشوار است، آن هم از جانب مردمي که مستقيما با مرگ رو در رو هستند."
"ميدانم که در آمريکا، همه مسائل اينجا، اغراق آميز به نظر ميرسد. صادقانه بگويم، گاه، عطوفت مطلق اين مردم که حتي در همان زمان که خانه و زندگي شان درهم کوبيده ميشود، مشهود است، براي من سوررئاليستي است. برايم غيرقابل تصور است که آنچه در اينجا ميگذرد، ميتواند در دنيا پيش بيايد، بدون اينکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومي در پي داشته باشد. اينها قلبم را به درد ميآورد، همانطور که در گذشته هم برايم دردناک بود! چه چيزهاي شنيعي که اجازه ميدهيم در جهان بگذرد!"
@SyrianToPersian