شبیه فصل خزان قصد کودتا کردی حصارِ دستِ تو وا شد، مرا صدا کردی هنوز زمزمهء عاشقانه در گوشم ولی مرا به امان خدا رها کردی میان هجمهء طوفان اسیر و سرگردان تو گرمِ دیدن این ماجرا ، صفا کردی به بندِ دستِ تو عادت گرفته قاصدکت تو از بهشت برینش چرا جدا کردی؟ چقدر ساده فراموش می‌شود گاهی هرآنچه را که برایش شبی دعا کردی هنوز مانده برایم سؤال! از اول- مرا برای چه دیوانه مبتلا کردی؟ سرم به کار خودم بود و شعر، خیر سرت! به روی شیشهء احساسِ من، تو  ها کردی