☆
چنان به آتش عشق تو سوخت خشک و ترم
که همچو شمع، سراپا سرشکم و شررم
مرا ز عشق تو سودی به غیر
#ننگ نبود
دگر مباد نصیبم که
#نام_عشق برم
به دیده نقش رُخت دارم و نمیگویم
ز بیم آنکه مبادا بیفتی از نظرم
شگفت ماندهام از کار خویش کز غم عشق
میان اشک شدم غرق و باز شعلهورم
صفای روی تو از گریهٔ من است ای گل
که من به روی تو از پشت اشک مینگرم
#بهادر_یگانه