شکسته است ولی مانده روی پای خودش دلی که سخت گرفته ست در عزای خودش غرور ناب تر از این که شاعری هرشب بلند گریه کند روی شانه های خودش؟ نوشت از سفر و هیچکس نگفت نرو تمام جاده خودش بود و ردپای خودش منم همان پسرِ زودرنج ِ احساسی که در فراق تو مردی شده برای خودش دچار شعرم و آهسته اشک میریزم شبیه نی لبکی غرق در نوای خودش تو کوچ کردی و یاد تو ماند و‌من یعنی پیمبری که خودش مانده و خدای خودش نگو ادامه بده بغض خسته ام کرده توان آه ندارم ،غزل که جای خودش....