قیام کرده رسیده‌ است تا لب ایوان سپید‌ْیاس معطّر، شکوفه‌ی خندان  به دستی آینه دارد به دیگری اسپند و چادر زری‌اش را گرفته با دندان  سپید‌ْیاس همیشه چه بوی خوبی داشت علی‌الخصوص که چرخیده زیر این باران  دوان، دوان و عرق کرده می‌رسید از دور چهارقُل به زبانش می‌آمد از دالان  رسیده و نرسیده نشست و گفت: بهار! سلام دختر یاسین، سلام ای انسان  مبارک است محمّد، ببوس فاطمه را ببین به خنده‌ی او آیه‌های الرّحمن  هنوز هم که هنوز است تازه‌ مانده و نرم سپید‌یاس معطّر که لای این قرآن،  میان سوره‌ی یوسف گذاشته‌ است کسی نشانه‌ای‌ ست برایم که می رسد مهمان