دری به سوی حرم روبه روی من وا شد
برای درد دلم سفره ای محیّا شد
به عشق دیدن تو روح من حیات گرفت
کبوترانه دلم پر کشید و احیا شد
سلام حضرت سلطان، سلام چشمه ی نور
سلام دادم و دیدم که چشم دریا شد
من آن کبوتر زخمی نشسته بر بامت
همین که دیدمتان زخم دل مداوا شد
کنار مرقدتان جامعه که می خواندم
دلم به شوق نگاهت عجیب شیدا شد
کنار پنجره فولاد زائری دیدم
دخیل بست دلش را و چشم بینا شد
نه دعبلم، نه کمیتم، فقط گدای توام
گدای کوی تو آقا عزیز زهرا شد
غزل برای تو گفتن چقدر دشوار است
نگاه لطف تو بوده که شعر زیبا شد
#منیژه_کمالی
@abadiyesher