❂○° °○❂ 🔻 قسمت بس بود یک سال نمازشب های پشت میز با پای بسته ات... بس بود گریه های دردناکت... سرت را پایین میندازی.محمدرضا سمتت خم میشود و سعی میکند دستش را به صورتت برساند... همیشه ناراحتی ات را با وجودش لمس میکرد! اب دهانم راقورت میدهم و نزدیک ترمی آیم... _ علی!.. تو از اولش قرار نبوده مدافع حرم باشی... خدا برات خواسته... برات خواسته که جور دیگه خدمت کنی!.... حتما صلاح بوده! اصلا...اصلا... به چشمانت خیره میشوم.در عمق تاریکی و محبتش... _ اصلا... تو قرار بوده از اول مدافع عشقمون باشی... مدافع زندگیمون!... مدافعِ ... اهسته میگویم: _ من! خم میشوی و تا پیشانی ام را ببوسی که محمد رضا خودش را ولو میکند در اغوشت!! میخندی _ ای حسود!!!.... معنادار نگاهت میکنم _ مثل باباشه!! _ که دیوونه مامانشه؟ خجالت میکشم و سرم را پایین میندازم... یکدفعه بلندمیگویم _ وااای علی کلاست!! میخندی.. میخندی و قلبم را میدزدی.. مثل همیشه!! _ عجب استادی ام من!خدا حفظم کنه... خداحافظی که میکنی به حیاط میروی و نگاهم پشتت میماند... چقدر در لباس جدید بی نظیر شده ای.. سید خواستنی_من! سوار ماشین که میشوی.سرت را از پنجره بیرون می اوری و با لبخندت دوباره خداحافظی میکنی. برو عزیز دل! یاد یک چیز می افتم... بلند میگویم _ ناهار چی درست کنم؟؟؟... از داخل ماشین صدایت بم بگوش میرسد _ عشق!!!!... بوق میزنی و میروی... به خانه برمیگردم ودر را پشت سرم میبندم. همانطور که محمدرضا را در اغوشم فشار میدهم سمت اشپزخانه میروم در دلم میگذرد حتما دفاع از زندگی..🤔 و بیشتر خودم ر اتحویل میگیرم😉 نه نه! دفاع از من... سخته دیگه!!... محمدرضا را روی صندل مخصوص پشت میزش میشونم. بینی کوچیکش را بین دو انگشتم ارام فشار میدهم _ مگه نه جوجه؟... استین هایم را بالا میدهم... بسم الله میگویم خیلی زود ظهر میشود میخواهم برای ناهار بزارم .. ↩️ کانال شهید تاسوعایی مدافع حرم آل الله (ابا حنانه) روح الله_طالبی اقدم https://eitaa.com/abahannane🌺