🍃محبوب خدا بارها و بارها راه‌ها را پیمودم و رسیدم به نزدیک خانه‌ات. لحظه‌ای گرفتار تردید شدم و فرسنگ‌ها دور شدم از تو. می‌ترسم آخرش از این نزدیک شدن‌ها و دور شدن‌ها خسته شوم. سخت است نزدیک خانۀ یار شوی و خودت را در آغوش او خیال کنی ولی هنوز خیالت تحقّق نیافته خودت را گرفتار راهی طولانی ببینی که حتّی نمایی مبهم از خانۀ دوست هم از آن جا پیدا نیست. می‌دانم که برای عاشق دلداده بارها و بارها شروع کردن‌های دوباره، مثل بار اوّل است امّا مشکل این جاست که من عاشق دلداده نیستم. بعید نیست تو عاشق دلداده را بارها و بارها از درِ خانه‌ات برانی تا عشقش صیقل بیشتری پیدا کند. چنین عاشقی، تا آخر عمر هم اگر در راه باشد باز هم دلش به عشقی خوش است که دلش را تسخیر کرده امّا این عاشق دلداده کجا و منی که گرفتار تردیدم!؟ نزدیک شدن‌ها و دور شدن‌های من اگر میل دل تو بود هر چه قدر دورتر می‌شدم، بیشتر جان می‌گرفتم امّا صد حیف که من چوب تردیدها را می‌خورم و دور می‌شوم. آقا! وقتی با مشتی که از تردیدها به سینه‌ام می‌خورد ازخانه‌ات دور می‌شوم، حتّی اگر یک قدم باشد به اندازۀ یک روزگار فاصله می‌شود برای من. قصّه فقط قصّۀ تردید نیست قصّۀ داغ شرمی است که از تو به خاطر این تردیدها به جانم می‌افتد. فاصله را تحمّل کنم یا داغ این شرم‌ها را؟ شبت بخیر محبوب خدا! @abbasivaladi