💢💠💢💠💢💠💢
🔰خاطرات و نحوه شهادت شهید محمود مهرنما و شهیده فروزان شیرعلی سام
🌹🍃به نقل از برادر گرامی شهیده فروزان:
مردم دزفول روزهای پر خطر جنگ را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشتند و هر روز با اتفاقات عجیب موشک باران، حمله های هوایی و توپخانه ای روبرو می شدند. با شنیدن هشدار الف دزفول از گوینده ی عراقی و پس از آن صدای مرگبار و دهشتناک آژیر قرمز سراسیمه برای حفظ جان به هر سویی می دویدند و دوباره با صوت آژیر سفید زندگی همچنان جاری بود در آنروزها بعضی از مردم به فکر پناهگاه و بعضی ها به فکر فرار از وضعیت موجود بودند و برای ایمنی جان خود و عزیزانشان به شهرها و شهرکهای اطراف پناه میبردند و شهر ماتم زده ی مقاوم را ترک میکردند حال آنکه عده ای هم آنقدر مشغول امداد رسانی ، جهادگری و از خود گذشتگی بودند که انگار خود و خانوده هایشان را نمی دیدند با وجود تلاشهای شبانه روزی، گمنام بودند و خالصانه خدمت میکردند یکی از همین جهادگران، شهید محمود مهرنما بود که در اوج خطر در کنار امدادگران تلاش می کرد راننده شهرداری بود ، گاهی با تانکر آبپاش ، بار دیگر با لودر و یا آمبولانس و ماشین های کمپرسی به محل حادثه میرفت و به هر طریقی خود را برای کمک و یاری آسیب دیدگان می رساند و جزء اولین کسانی بود که در محل اصابت حضور داشت بدون هیچ گونه احساس خستگی یاریگر مردم رنجور و دلشکسته بود و هر وقت به خواهرم که همسرش بود می گفتیم با ما بیا از شهر خارج بشویم می گفت هر زمانی که همسرم در شهر باشد من هم هستم تا اگر خطری پیش بیاید باهم باشیم.
🌷🍃 هرگز بدون او به جای امنی نمیرفت چندین بار شهید محمود به خواهرم می گفت که موقع خطر با خانواده ی پدرت برو اما قبول نمی کرد و دلش راضی به رفتن نمیشد...
شهیده فروزان بسیار مهربان و صبور بود بعد از عملیات والفجر ۸ از جبهه مرخصی گرفتم به خانه ی خواهرم سری زدم به محض دیدنم مرا در آغوش گرفت و شروع به گریه کردن کرد گفتم نگران نباش من که سالمم گفت از زمانی که به جبهه رفته ای تا آهنگ حمله را از رادیو شنیدم عکست را نگاه میکنم و گریه میکنم ....
🌹🍃به نقل از خواهر گرامی شهیده:
شهیده فروزان با وجود سن کم رفتار و برخوردش با دیگران بسیار سنجیده بود از نجابت، تربیت، محجوبی و صبوریش هر چه بگویم کم گفتم عاشق حجابش بود با وقار و متانت خاصی رفتار می کرد فهمیده و با کمالات بود و صورتی متبسم داشت بدون اجازه ی شوهرش هیچ جا نمیرفت باهم بیرون میرفتند چون همسایه ی ما بودند میدیدم که بعضی از همسایه ها میگفتند چقدر برازنده و متناسب برای هم هستند ...
🌱✨ تفاهم و علاقه ی این زوج زبانزد بود وابسته و دلبسته هم بودند شهید محمود نگران همسرش بود که در آن شرایط بمباران برایش اتفاقی بیفتد و شهیده فروزان دلواپس همسرش بود که با آمبولانس و یا ادوات و ماشین های سنگین تا سر مرز میرفت و کمک میکرد از خصوصیات بارز این شهدای والامقام شجاعتشان بود سر نترسی داشتند و جرأتشان در اوج روزهای هولناک بمباران دشمن ستودنی بود یادم هست که یک روز منزل پدرم بودیم مادرم مشغول پختن غذا بود ما هم دورهم بودیم و حرف میزدیم که هواپیمای دشمن آنقدر در آسمان دور میزد و نزدیک شده بود که صدای گوش خراشش آزاردهنده شده بود
در این حین همگی به پشت بام رفتیم تا ببینیم چه خبرست که مادرم با صدای بلند میگفت بیایید پایین خطرناک است من از شدت ترس در راه پله ماندم ولی فروزان نیامد به او گفتم بهترست پایین برویم بدون اینکه ترسی داشته باشد گفت هر آنچه که مقدر باشد همان میشود
❣🦋 بعد نگاهی به آسمان کرد و گفت چرا بترسیم خب بیاید من را بزند چه بهتر که شهید بشوم با تعجب گفتم بسم الله این چه حرفی بود زدی خدا نکند بیا برویم باهم آمدیم پایین بعد گفت کاش ما هم به این درجه (شهادت) برسیم عکسم را میگیرند و میگویند:شهیده فروزان شیرعلی سام.
مادر با نگرانی گفت بسم الله چه میگویی هزارساله باشی مادر...💔
در نهایت این زوج آسمانی در واپسین روزهای جنگ تحمیلی به مورخ یکشنبه ۱۳۶۶/۱۲/۱۶ بر اثر بمباران هوایی همچون دو پرنده ی عاشق پرکشیدند و به فیض شهادت نائل آمدند و به آرزویشان رسیدند🕊
اینگونه بود که دست تقدیر موهبت داشتن پدر و مادری دلسوز و عاشق را از کودک دوساله شان گرفت و قلب کوچکش را مالامال از غم و اندوه کرد
اما با عنایت خدای بنده نواز قطعا و یقینا دعای خیرشان پشت و پناه تنها یادگارشان بوده و هست ان شاءالله...
🌹روحشان شاد و یادشان گرامی🌹