🌹حماسۀ شهیدمیرحمید موسوی"
🌹شهیدميرحميد موسوي ازبچههاي باصفا وقديمي جنگ بود.حدود 60 تركش دربدنش وجود داشت،اما هيچكدام نتوانستند در اراده وعزم او خللي واردكنند.
🍂چندتركش در فک وكنار دهانش جاخوش كرده و غذاخوردن رابرايش مشكل ساخته بودند.جويدن غذابرايش ممكن نبود.اغلب تكههاي پنير را باآب نرم ميكرد، بهصورت گلولههاي كوچک درميآورد واز گوشۀ لب كه بازميشد،وارد دهان ميكرد و ميخورد.
باهمۀ اين اوضاع احوال،درعمليات همچون شير ميغرّيد و ميرزميد. "محمدابراهیم همت"(فرماندۀ
🌹شهیدلشکر27محمدرسول الله (ص)خيلي به او اصرارميكرد فرماندهي يكي ازگردانها را برعهده بگيرد،اما اوكه ازاين امر گريزان بود،هربار بهانهاي ميآورد. دستآخر دربرابر اصرارهاي حاج همت گفت: ـاگه ميخواهي منگردان تحويل بگيرم،بايد5 وانت تويوتا و يک تلويزيون رنگي و...بهم بدهي.
🍂حاج همت باتعجب مسئله رامنتفي كرد.چراكه سهميۀ هرگردان فقطيک دستگاه وانت بود.خود حاجي هم فهميده بود اينها بهانهاي بيش نيست.
🍂درعمليات والفجرچهار،پاييز62 در ارتفاع"كانيمانگا"،كار بدجوري گره خورد.يک قبضه تیربارسنگین دوشكاي دشمن خيلي شديد روي بچهها آتش ميريخت.همه ميان تختهسنگ ها پناه گرفته بودند
🍂ناگهان ميرحميد درحالي كه طنابي در دست داشت،ازميان بچهها برخاست،بهطرف من آمد وگفت:
-سيد،من ديگه بايد برم.اينجا ديگه نوبت منه.دوشكا بدجوري داره بچههارو اذيت میكنه وشهيد ميگيره.بايدبرم سروقتش.
🍂هرچه اصراركردم نرود،قبول نكرد.ميدانستم اوكسي نيست كه به اين راحتي بشود نگهش داشت.درعمليات قبلي هم باطناب ميرفت سراغ دوشكاچي دشمن.
🍂سرانجام پس ازخداحافظي و روبوسي،ازما جداشد و درحالي كه سنگردوشكاي دشمن را دور ميزد،ميان سياهي شب ناپديدشد.
دقايقي بعد،بدون آنكه گلولهاي ازطرف ماشليک شود،دوشكا خاموش شد.فهميدم ميرحميد كارخودش راكرده است. بافرياد"الله اكبر"به جلو هجوم برديم.به سنگردوشكا كه رسيديم،چشمم به دوشكاچي عراقي افتادكه طناب ميرحميد راه تنفّسش را سدّكرده بود.
كناراو،پيكر ميرحميد موسوي راديديم كهگلولهاي قلبش راشكافته بود.آرام،همچون كسي كه سالياني است درخواب باشد،خفته بود؛ بيهيچ دغدغهاي
🍂هربار خبر ميآودرندپيكر شهيدي ازمنطقۀ والفجرچهار آوردهاند،سراغ ميرحميد موسوي راميگرفتم.وسرانجام استخوانهاي اورا پس از يازده سال آوردند.
روحش شادو یادش گرامیباد.
@abbass_kardani🌹