موتورسواری... پایم هنوز از روی زین موتور به زمین نمیرسید که موتورسواری را یاد گرفتم. اولین بار زیر ده سالم بود که پدرم دسته‌گاز موتور را در دستش کمی شل کرد تا بتوانم آن را بچرخانم. درست نمیتوانستم دسته کلاچ را تا انتها بگیرم. کم‌کم و گاه‌وبیگاه موتورسواری را پدرم یادم داد. بعد از طلبگی، داستان موتورسواری پرونده جدیدی را برای من رقم زد. یک‌بار در اردوی جهادی کار گیرکرده بود. گیر دو کیسه سیمان بودیم تا کار را ادامه بدهیم. یکی از اهالی روستا را با موتور دیدم. درخواست کردم که برود و برایمان دو کیسه را از محل انبار بیاورد. گفت اگر موتورسواری بلدی خودت برو. هر وقت هم خواستی موتور را بردار و سوییچ را به من داد. موتور را گرفتم و سوار شدم. اردوی جهادی دانشجویی بود. رفقای دانشجو کمی تعجب کردند. یکی از رفقای دانشجو را سوار کردم که در برگشت کیسه‌ها را نگه دارد. نگاه‌هایشان بعدازاین کار کمی تغییر کرد. انگار کمی خودمانیتر شدند. با لباس روحانیت در فضای شهر هم موتورسواری کرده‌ام. همین‌که مردم یک طلبه ملبس را پشت چراغ‌قرمز با موتور میدیدند و یا همسایه‌های مسجد و منزل، طلبه را با موتور میدیدند برایشان خوشایند بود. این را میشد از نحوه برخوردها و سلام کردن‌هایشان فهمید. مردم طلبه را نماد حاکمیت میدانند و او را مسئول در مشکلات و اتفاقات زندگی اجتماعی خود. موتورسواری با همه مزیت‌ها و خطرهایش، هنوز نشانه قشری است که ازنظر اقتصادی متوسط است. جزء طبقه کارگری است. قشر موتورسوار که پیک موتوری هستند هم نشانه‌ای از این ادعاست. امرارمعاش این قشر با موتور است. مثل مسافرکش‌های دور بازار تهران و میدان 72 تن قم. اگر مسئولی موتورسوار شود برای ما عجیب است. البته خیلی از مسئولین در مواقعی به‌دلخواه و یا اجبار شرایط سوار موتور شده‌اند. نمیخواهم بگویم موتورسواری ملاک انتخاب رئیس‌جمهور است. موتورسواری و تیبا سواری نشانه‌ای از مردمی بودن و ساده زیستی است. پیوند داشتن با زیست مردم. در مردم بودن و آن‌ها را درک کردن. مسئولی که با تیبای شخصی خود برای رسیدگی به امور مردم روستایی، کیلومترها تا روستاهای ایران سفر میکند، نمادی از پرچم ساده زیستی و مردمی بودن را همراه خود دارد. امیدوارم در این مسیر استوار بماند! البته که سابقه دیرینه او، نشانی از خوی اشرافیت ندارد و در آینده نیز نخواهد داشت ان‌شاءالله.