جوانی به نزد حکیمی رفت تا از زبان درازی و سرکوفت های زنش شکایت کند و مشورتی بگیرد!
حکیم گفت بابت هر کاری که زنت برایت انجام میدهد از او تشکر کن!
هنگام شام زن سفره را پهن کرد. مرد با اولین لقمهای که خورد شروع کرد از دستپخت زنش تعریف کردن و گفت تا حالا چنین غذای لذیذی نخورده ام.
زن گفت : زهرمار بخوری، کارد به شکمت بخوره، چندین سال برایت غذا پختم اما یکبار هم تعریف نکردی، حال که خواهرت برای اولین بار غذا برایمان فرستاده، تعریف و تمجید میکنی!
و بدین شکل بنیان خانواده آنها کاملا از هم گسست😂😂
@abjad_mahdi
@khadem_emame12