همین موقع ها بود
که بیمارستان کنار پدرم مشهد بودم
ومادرم بیمارستان بجنورد icu
هر روز قبل از اینکه زنگ بزنم بیمارستان حالشو بپرسم
یه دور تسبیح صلوات میفرستادم بعد...
رفتم سالن و بعد تسبیح تماس گرفتم
بوق اول بوق دوم
همینکه اسمش رو به پرستار گفتم
بدون هیـــــــچ پیش زمینه و صحبتی
گفت فوت کرد بیان تسویه حساب
(هنوز دلم صاف نشده واون پرستاره رو نبخشیدم... نمیدونم میتونم یا نه... شوکی به من وارد شد که تا ماها منو اذیت میکرد )
و اینجا بود که دنیا رو سرم خراب شد...
و من یتیم شدم...
و دوساله شبی نیست که قبل خواب خاطره ای رو مرور نکنم از مادرم و بخوابم
و دوساله...
دنیا هرچقدر تلاش میکنه طعم شیرینی زندگی رو بچشونه اما اخرش احساس مزه تلخی میکنم.
و اینجاست که عمیقا به این جمله معتقدم
مادر یک تکه از بهشت بوده و بزرگترین نعمت که تو دنیا به ما دادن
که با از دست دادنش بهشت دنیوی رو ازت میگیرن
و حس لذت عمیق و شیرینی تمام نعمات ولحظات دنیوی رو هم ازت میگیرن...