یه خاطره عجیببب تو مسجد جمکران دارم
که هنوز گنگه برام
اولین بار تو عمرم که رفتم
سحر بود
تقریبا یک ونیم ساعت مونده بود به اذان صبح
من جلوی جلووو اما گوشه ای خلوت نشسته بودم و بدون هیچ تکیه گاهی
چشام از خواب وخستگی سنگینی میکرد
همینطور هم یادم میاد درحال مناجات و دعاوــ
چشامو بستم و
یهو چشام باز کردم دیدم
همه مردم کنارم ایستادن دارن سلام اخر نماز رو میدن😕
یعنی یک ونیم ساعت گذسته
اذان پخش شده اومدن کنارم نماز خوندن تموم شده و من نفهمیدم و بیدارم نکردن
چشامو که یهو وا کردم
تا چند ثانیه که نمیدونستم کجام
بعد که فهمیدم
خدا شاهده تا پنج دقیقه
نه میتونستم پاهام تکون بدم
نه دستام
خواب رفته بودن امکان حرکت نداشتم
خیلی ترسیده بودم
که من چطوووری اینجوری شدم
موقعی بلند شدم پشت خم چند قدمی راه رفتم تا راست شد و تونستم راه برم
همیشه برام سواله چطورر یه ساعت حالت نشسته بدون هیچ تکیه گاهی خواب رفته بودم اونم اومده بودن کنارم نماز جماعت خونده بودن کسی منو بیدار نکرده بود
هیچ خواب و نشونه ای هم ندیدم😂😁
الله اعلم😢