#معرفی_شهید
زغال ها گل انداختہ بود، جوجہ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود، تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل، سروڪله اش پیدا شد، من زودتر نماز خوانده بودم ڪه نهار رو رو بہ راه ڪنم، پرسید: داری چیکار میکنی؟
گفتم: میبینی ڪه میخواهم برای نهار جوجہ بزنیم، گفت: با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش خواست چی؟ اگه یہ زن باردار هوس ڪرد چی؟
مجبورمان ڪرد با دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر، یڪ پارڪ جنگلی پیدا ڪردیم، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت، ڪسب تڪلیف ڪردیم ڪه آقا محسن اینجا مورد تأییده؟ با اجازه اش همان جا اتراق ڪردیم دور از چشم بقیہ.
#شهید_محسن_حججی🌷
راوی: دوست شهید
هدیه محضر شهید صلوات 🌷
╭─┅═ঊ🔸ঈ═┅─╮
🌸
@adventt 🌸
╰─┅═ঊ🔸ঈ═┅─╯