. مامانش کجاست؟ ✍مهدیه باقری همه می گفتند که شب حمله مشروع ایران به اسراییل تا صبح نخوابیدند ولی من آن شب راحت تا صبح خوابیدم چون ایمان داشتم به اراده و همت ایرانیان ومکرو مکرالله والله خیر المکارین. ولی وقتی خبر سقوط هلی‌کوپتر رییسجمهور را شنیدم تا صبح نخوابیدم دائم اخبار کانال‌های مختلف فضای مجازی را چک می‌کردم و دلشوره داشتم. در حالی که پسرم روی پاهام خوابیده بود، باخودم می‌گفتم‌: مگه امکان داره هلی کوپتر رییس جمهور شخص دوم‌مملکت سقوط کرده باشه! زنگ زدم مرکز و از بچه‌ها پرسیدم شما خبر جدیدی ندارید از آقای رییسی. آن‌ها هم با بغض گفتند نه خبری نداریم! ساعت ۸ صبح شد و آنچه نباید می‌شد اعلام شد...اشک‌ها امانم را بریده بودند ..باورم نمی‌شد. مگر امکان دارد رییس جمهور ما نماینده خبرگان ما، پدر ما ،برادر ما نیاید! مگر امکان دارد؟ کلمات مچاله شده‌اند! پرده اشک اجازه نمی‌دهد، بنویسم بگویم بنگارم. سیدابراهیم عزیز...بلند شو زود بود رفتنت.زود بود! دوباره یتیم شدیم ما خراسان جنوبی‌ها. حالا که می‌روی همراه جاده ها‌، برگرد و پس بده تنهایی مرا. چشم‌هایم باز نمی‌شوند‌. مگر می‌شود این قدر این داغ سنگین باشد! باخودم کلنجار می‌روم خودم را دلداری می‌دهم. او حقش شهادت بود، آن هم شب ولادت امام رضا علیه السلام اما دوباره دلشوره می‌گیرم، چیزی گم کردم! لابه‌لای خاطراتم، لابه‌لای روزهایم، لابه‌لای عمرم، دوباره اشک‌هایم می‌ریزند! چقدر تو مظلوم بودی! چقدر مخلص بودی سیدجان ما! پسر سر مرا بالا می گیرد و با لحن بچه‌گانه می گوید مامان آقای رئیسی پیدا نشده؟ مامانش کجاست؟خودم‌می رم بیارمش، ناراحت نباش خب!! امروز که آمدی، تازه فهمیدم چقدر دلتنگت بودیم! به اندازه‌ی تمام روزهایی که تو را خوب ندیدیم و تو چقدرخوب ما را دیدی! سید شهید ما! خدا چه خوب تو را خرید! واژه‌ها را ردیف می‌کنم تا رفتن تو را توصیف کنم! واژه‌ها می‌بارند! واژه‌ها خم می‌شوند! واژها در مه جنگل ورزقان گم‌ می‌شوند! پسرم دوباره مرا صدا می‌زند مامان مامان آقای رئیسی پیداشده، ناراحت نباش! نگاهم می کند و با بغض دوباره ازمن می پرسد مامانش کجاست؟ https://eitaa.com/afkarehowzavi