تولد داریم چه تولدی! جشن داریم آن هم چه جشنی! ✍فاطمه حسینی پناه، مدرس حوزه، عضو تحریریه مجتهده امین همیشه دلم می‌خواست متولد بهمن ۵۷ بودم، که جشن تولدم، جشن راه افتادنم، جشن قد کشیدنم ،جشن نوجوانی‌ام، جشن تکلیفم، جشن رسیدن به سن قانونی‌ام، جشن جوانی‌ام، جشن میانسالی‌ام،جشن چهل سالگی‌ام ،جشن بالندگی‌ام مصادف می‌شد با پرشکوه.ترین جشن قرن معاصر! آن موقع صفحات شناسنامه‌ام را تبدیل می‌کردم به دفترچه خاطرات و در آن می‌نوشتم: «اون روزا که واژه بودیم من و تو.اون روزا که توی کوچه‌ی زمان، یه خونه داشتیم، پَهلوی هم. اون روزا که تیک و تاک ساعت ها یا صدای تق تقِ تندِ یه در تو کوچه، پس کوچه‌های تنگ و تار ترس و وحشت تو دلِ همه ی آدمامی‌کاشت. یادته، بعداز ظهرا الک دُلک بازی می‌کردیم من وتو. من یه ضربه میزدم به این، تو یه ضربه می‌زدی به اون.اگه بارون می بارید، ننه چند بار توی کوچه داد می زد:" دیگه بسه بازیِ الک دُلک، بچه جون، بارونه سرما نخوری.» درخیالِ من و تو، زندگی غیر از این‌ها هیچ چیزی نبود، زندگی یک قُل دو قُل؛ زندگی الک دُلک؛ زندگی، بادبادک در آسمان؛ زندگی را می‌شد مثلِ یک بادکنک باد کرد!در خیال من و تو، زندگی غیر از این‌ها چیزی نبود! یک شب، اما...، یادت هست؟من وتو خواب می‌دیدیم، پشت دیوار بلندِ دلِ ما، یه سپیدارِ بلند، لانه‌ی صدتا پرستو شده بود، یک پرستو مالِ من، یک پرستو مالِ تو، در دستای سپید، سبدهایِ گلِ یاس، یک سبد گل مالِ من، یک سبد گل مالِ تو.دیگر از فکرهایِ خامِ بچگی، دو سه تا کوچه جلو رفته بودیم، دیگر زندگی برای‌مان معنیِ دیگری داشت، در چشمان من وتو عکس امام، در قلب من و تو، مِهرِ امام! زندگی یک بادبادک نبود دیگر، زندگی یک قُل دو قُل، الک دولک نبود دیگر، زندگی یک کاج سبزِ قدبلند، زندگی یک چشمه در کوهسار، زندگی مثلِ ستاره ی جنوب، زندگی یک سرو بود. "اگر شب دستمالش را گره می‌زد،اگر غوغای سحر، اجازه ی ماندن داشت، یا اگر بذر دانه شب، در دستان سحر درو می‌شد، اگر صدای پر از احساس بهار، اگر آسمانِ سبز، اگر پرستوهایِ شادِمان و سپیدارِ بلندِ دشتِ ما، همیشه بودند، اگر من یک ساقه بودم، تو اگر یک ریشه بودی،من و تو، دست‌های‌مان را به هم می دادیم، در جنگل سیاه! بعد از آن شبِ کویرِبی کسی، آفتابِ تازه‌ای دمید!‌ قلب‌های خسته و غمین، سبز شد، جوانه زد، بهار شد. باز روحِ زندگی به سمتِ ما سَرَک کشید، شوق زندگی دوباره، جوانه زد، باغ ما یک باغبانِ تازه داشت، در جنگل سیاه، من و تو یک ساقه و یک ریشه هستیم لبِ رود، که باید دست‌های ما، در دستان فلک یکی شود مثل همیشه، یکی ‌می‌شویم! @AFKAREHOWZAVI