هدایت شده از برای کوثر
💠نوشته های محمد جواد / پنجاه و دو 🌷 ... می گفت: خواب دیدم رزمایش بود همه بودن، محمودرضا هم اومد، با لباس سبز لجنی... لباس رزم... مهربون بود، مثل همیشه؛ خندون بود، مثل همیشه؛ خیلی صمیمی و مهربون حرف زدیم، لابلای حرفهامون، گفتم: محمود چطور شد شهیدشدی؟! چطور تونستی داداش؟ 🌷گفت: رفیق! من با بودم، همین. من، صادقانه رفتارکردم...!! 🌷گفتم محمودرضا وقتی رفتی رو تله انفجاری و زخمی شدی اذیت شدی؟ گفت: آره.... اما بخاطر خدا تحمل کردم و از اون مرحله رد شدم....چون واقعا میخواستم شهیدبشم و شهادتو دوست داشتم. می گفت: و این یک بود. 🆔 @Barayekosar 🆔 @Agamahmoodreza