🔶مبلهای مندرس
📝محمد حسین تیرآور
درست است، ما بر روی مبلهایی مندرس خستگیمان را کم میکنیم، جای جای مسیر هفتاد کیلومتری نجف تا کربلا یا 1300 کیلومتر آنطرفتر بیرون خانهی ویران شدمان در ساحل مدیترانه، منطقهی سالها محاصره شدهای به نام «غزه»، اما نه اینکه ما از آسایش و رفاه سر در نمیآوریم، نه، خاک نشسته بر مبلهای ما، گرد رهاشدهی ورق زدنهای ما از برگهای تاریخ است، جایی در شرق دور، حوالی سالهای 1885میلادی، وقتی کمپانی هند شرقی دو رقیب اروپایی دیگرِ اطراق کردهی اسپانیا و پرتغال را کنار میزند و چند ده سال صاحب آرزو، اهداف، زمان و درآمد میلیونها نفر میشود، تا در زمان قحطی به یک ملت دستور دهند: « کار کن و صادر کن، نخور و بمیر... » چیزی حدود 10 میلیون کشته در هندوستان؛ یا کمی راست، لابلای اسناد کتاب «قحطی بزرگ» محمد قلیمجد وقتی که میگوید:
«قحطی حاصل از غارت غلات ایران توسط انگلستان،چیزی حدود 9 میلیون کشته به بار گذاشته است...»
ما رفاه را میفهمیم، شادی را هم، اصلا برای همین است که برای برای قطع نشدن صدای خندهی کودکانمان در پارک های بازی، در زیر زمین، شهرهای موشکی ساختهایم؛ ما شهر ساختیم و جایی دیگر تونل، تنگ و تاریک است و نمور؟ چه میشود کرد؟ سیاهتر از این جمله نیست که:
« کشور ایران فقط در 72 ساعت، بی هیچ مقاومتی از شمال و جنوب توسط نیروهای متفقین اشغال شد، سریع ترین اشغال یک کشور طی دو جنگ جهانی».
ما تارک زندگی و آسایش نیستیم، اما آرامشِ ما از جادههای آزادی که خودمان انتخاب کردهایم میگذرد نه خیابانهای سرسبزِ اردوگاههای اسارت... ما که نه، همهی تاریخ همینگونه نیستند؟!
چایی تعارف شدهی زندانبان شاید جسم آدم را داغ اما دل آدم را گرم نمیکند، میکند؟
همانطور که هیچ بچهای از شهر بازی اجباری عمیقا خوشحال نمیشود، همانطور که جوکهای هیچ بازجویی برای یک اسیر، خندهای از سر لذت نمیآورد.
از ما نخواهید از شربت خنک تعارف شدهی یک چکمه پوش وقتی اختیاری برای نوشیدن یا ننوشیدن نداریم، مست شویم، ما زندگی را میفهمیم، اما اینهارا نه.
ما حیات را میفهیم، فراتر از ماده تبصره های قوانین برای تحقق حد و مرز و هدفی به نام «عدالت»، ما بنای زندگی را جایی فراتر از «عدالت» و «انصاف»، در پلکان «ایثار» و «محبت» بنا کردهایم.
به ما سری بزنید، در جادههای خاکی و سادهی اربعین، ببینید مارا، آنجا که ظاهرا قرار است خستگی گذر از آخرین پیچهای تمدن بشری، با چای عراقی استکان شیشهای اجاق هیزمی بر روی پیشخوانهای سادهی فلزی، نشسته بر روی مبلهای خاک گرفتهی مندرسِ کنار خیابان رفع شود تا چای سیاه انگلیسی داخل فرنچ پرسِ کافههای خنک بر روی صندلی های لهستانی تهران، دبی یا استانبول.
کار جهان برعکس شده است، نه؟ اینهمه خاک نشسته بر روی مبلهای پایه شکستهی غزه، حق آن بود که بر روی صندلیهای نرم چرم دوزِ فنر نخوابیدهی سالنهای امن سازمان ملل و شورای امنیت و اطاقهای جلسات شیوخ حاشیهی خلیج فارس مینشست، نه؟ مشتی هستی از دست ندادهی داغ ندیدهی افسوس خور...
اما تاریخ ورق میخورد... در حین آنکه علمای تشیعِ ضدحکومت و سیاست گریزِ صرفا متوسل، بر روی پلهی آخر منبر چوب روس صیقل خوردهی معرق کاری شده، یا دشکچههای سفیدِ نرمِ کنار حجره، بر سر حروف حلقی حمد و سورهی نمازگزاران و آداب زیارتی اهلبیت نکته میگویند، مردمانی مسلمان، خسته از پنجه در پنجه بودن شیاطینی که تقویم یک سال اخیرشان با لختهی خون شانزده هزار کودک سرخ شده است، نشسته بر روی مبلهایی مندرس، فرازهای « وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِيادٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً » عاشورای زمانشان را تفسیر کردهاند، تا مشخص شود صحنه گردان این جادهها و خانههای خاکی آخرالزمانی «حسین بن علیست».
این صحنه گردانی قابل حدس است، حتی اگر وال استریت ژورنال در خبر پیام افشا شدهی یحیی سنوار به فرماندهان حماس، پایان گزارشش را با این جمله از یحیی سنوار خاتمه نداده بود که:
« باید در مسیری که شروع کردهایم پیش برویم... یا بگذاریم کربلای جدیدی رخ دهد».
📝
@mohammadhoseintiravar