بی بدن
مرثیه ای جانکاه بر سر یک قبر خالی
در محاورات روزمره ما مثلی هست که می گوید این قبری که برایش گریه میکنی مرده ندارد، کنایه از اینکه کار بیهوده و بی حاصل نکن و زحماتت را هدرنده. اتفاقی که در مورد بی بدن رخ داده است.
به جز بازی های تراش نخورده که در اکثرنقش ها کمی آزاردهنده است به طور کلی فیلم با تکیه بر فیلم نامه و سیل جریان حوادث نسبتا سریع آن در بستر یک تراژدی تمام عیار و خوش ضرباهنگ بیننده را تا آخرین قاب میخکوب می کند و در مجموع با فیلمی کاملا موجه و استاندارد مواجهیم که پر حرفی ندارد و اجزایش به اندازه ی ادعایش به خوبی کارمی کند.
گذشته از فرم، فیلم به روشنی دست به یک جراحی اجتماعی زده و این اصل ادعا و مطلب آن است، حالا میخواهم بگویم چرا بی بدن مصداق بارز گریه بر سر قبری خالیست و از ساخت آن اصلا خرسند نیستم.
فیلم ساز ما را با سیاه ترین روزهای یک خانواده ی کاملا متوسط شهری هم مسیر می کند، همان خانواده ای که اکثر ماها فکرمیکنیم خانواده امروزی ایرانی یعنی این و به نوعی خانواده دختر مقتول همان ایران است، از لحظات دلهره آور مواجهه با جنازه ها برای پیدا کردن بچه ی گم شده تا مویه کردن برای جهیزیه ی خرده خرده جمع شده ی عروسی، که حالا نه فقط لباس عروس، که کفن و سنگ قبر هم ندارد. لحظه به لحظه با تمام توان قلب تمام ایران در زمختی موقعیت های جان فرسای فیلم خشمگین، مبهوت و منقلب رنده میشود تا در نهایت بفهمیم مادر دختر رضایت می دهد یا نه.
قصه آنجایی تلخ تر میشود که به قدری ارجاعات به واقعیت زیاد است که در حین فیلم احساس میکنی تمام آنچه می بینی و می شنوی بازسازی عین به عین ماجرای دلخراش پرونده قتل غزاله شکوری است که هیچ وقت جسدش پیدا نشد و سال 1400 همه در فضای مجازی دنبال لغو اعدام متهم قتل یعنی آرمان دوست پسر غزاله بودند.
مشکل اینجاست که در تصویرسازی از موضوعی با این همه عمق میدان، آنچه لنز فیلم ساز روی آن فوکوس کشیده قصاص است. قصاصی که در فیلم نه تعصب دینی است، نه به تعبیر قران حیات است، نه انتقام است نه اصلاح جامعه است و نه حتی مجازات مجرمی مستحق. صرفا پول سیاه نجسی است که بر سر نخواستنش دعوا است و با آن تنها حیثیت و آبروی بی قیمت شده ای را میشود خرید.
خب مگر چه اشکالی دارد؟ همان اشکالی که شما بیایی درحادثه ای مثل پلاسکو به جای جدی کردن اقدامات ایمنی و پررنگ کردن اهمیت آن در ذهن بیننده برای جلوگیری از وقوع و تکرار حادثه تمام تمرکز قصه را بر نحوه پیدا کردن اجساد بی جان بگذاری و بیننده را با ذهن و قلبی مشوش و شکسته راهی خانه کنی بی آنکه کوچکترین توجهی به عامل اصلی فاجعه که در نزدیکی بسیاری از مخاطبان فیلم است کرده باشی.
دو ساعت تمام بیننده را در باتلاقی از لجن یک تراژدی اجتماعی بیندازی تا درنهایت بیرون از سالن فیلم، دوست دختر پسری با یک دیگر در مورد درست بودن یا نبودن تصمیم مادر مقتول صحبت کنند، بدون کوچکترین توجهی به روابط احیانا سمی که همه ی این مصیبت ها را به بار آورده و آنها هم در میانهی آن هستند!
در حالی که این فیلم و این اتفاق می توانست برای جامعه غرب زده متوسط شهری و علاقمند به فرهنگ لیبرال یک نقطه عبرت بزرگ باشد تا خطرات مهلک آنچه را حق مسلم خود و زندگی طبیعی روز مره می داند در بستراتفاقی واقعی گوشزد کند که مگر قاتل آن دختر و کارگردان سیاهی متراکم بعد از قتل او چیزی جز همان فرهنگ ولنگاری و بی توجهی به حرمت های خدا و رها کردن بچه در دل جامعه ی گناه آلوده ایست که داشتن دوست پسر با اطلاع مادر و مخفی کردن از پدر و سفر مجردی دخترانه به کویر را مباح و حتی مستحب جلوه می دهد؟
خیلی جای تاسف دارد که چنین سوژه ای که می توانست سندی بر حقیقت سیاه سبک زندگی حیازدایی شده مدرن در بستر روابط خارج از شرع باشد را دست بگیریم و به جای تلنگر به هزاران و میلیون ها دختر و پسر جوانی که در متن چنین سبک زندگی پر اشکالی هستند، در نهایت همه کاسه کوزه ها را بر سر حکم قصاص بشکنیم تا دست در دست هم دختر و پسری نا محرم بعد از تماشای فیلم به بخشش و آبرو و قصاص فکر کنند نه روابط خطرناک دلفریب خودشان.
از این گذشته در اندک تمرکز نویسنده بر دلایل اجتماعی زمینهای از اشتباهات مرگ بار مادر مثل وساطت برای دوستی دخترش با آن پسر و مخفی کاری از پدر تسامح شده و کاسه کوزهها نهایتا بر سر پدری خورد شده که باید بپذیریم، دلیل همراهی دخترش با فرهنگ مسلط و همه گیر دوستی با جنس مخالف آن هم در سایه تاییدات مادر، عدم پیگیری و وقت گذراندن اوست.
انگار بدیهی گرفته ایم که دختر در اوج نیازهای عاطفی جنسی دوران نوجوانی، همینکه با یک جنس مخالفی به اسم پدر وقت بگذراند همه چیزش تنظیم می شود و حالا که پدر وقت نگذاشته پس مقصر ردیف اول اوست.
🖋محسن آقایی
https://eitaa.com/joinchat/3260219638C2be0324dcb